درباره خودم: من 26 سالمه و همسر خوبم 30 سال داره. اسفند 80 با هم عروسی کرديم والآن يک نی نی 8 هفته ای تو دلم دارم. فعلاً هردومون دانشجوی رشته برق هستيم و انشاء ا... شوهرجان تا چند ماه ديگه قصد داره دفاع کنه. از نی نی جون جونيمون بگم که تا اينجا نی نی خيلی ماهی بوده و اصلاً از ويار خبری نيست. البته اين موضوع کمی منو نگران کرده. چون مامانم تو حاملگيش به شدت ويار داشته و من هم قاعدتاً بايد اينطور می بودم. برای همين، دائم فکرهای عجيب غريب مثل حاملگی خارج از رحم، حاملگی پوچ و... به ذهنم می ياد . اصلاً هم نمیدونم ربطی به ويار دارن يا نه ولی خوب من همه رو به هم ربط می دهم . درضمن بازم به دليل نداشتن ويار کلاً يادم ميره که يک نی نی دارم و نبايد چيپس، پفک و شکلات بخورم و به جای اينها بايد روزی چند تا ليوان شير و... خورد. البته فکر کنم با اولين سونوگرافی همه اين مشکلات حل بشه. برامون خيلی دعا کنيد.
سلام، يک 7-8 ماهی بود که با دنیای وبلاگ ها -بخصوص وبلاگ هایی که مامان باباها برای نی نی هاشون می نویسند- آشنا شده بودم. خیلی دلم می خواست که من هم وبلاگی برای ثبت خاطرات داشته باشم، اما چون همیشه از نوشتن فراری بودم این اتفاق نمی افتاد. تا اینکه در روز 16 آذر با دیدن دو خط بنفش رنگ روی بی بی چک برای اینکار مصمم شدم. من در اینجا از خاطراتمون با نی نی جون جونیمون خواهم نوشت.