یه چند روزه می خواستم بیام اینجا و از ماجرای مطلع شدن استادم از حاملگیم بنویسم، اما اصلاً نتونستم. میگن آدم از هر چی بترسه سرش میاد. همیشه خیلی نگران این بودم که نکنه تو دوران حاملگی مریض شم و مجبور بشم قرص و دارو بخورم. الآن 6 روزه که از این آنفولانزاهای اجق وجق گرفتم. سردرد و تب وحشتناک. آخر مجبور شدم اسیتامینوفن و آموکسی سیلین بخورم. تبم روزی چند بار به 39/5میرسه. دارم دیوونه می شم. نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر نینی مون. همش میگم نکنه این تب های بالا و داروها باعث بشه نینی مون مشکلی پیدا کنه. از فکر و خیال دارم دیوونه میشم. تو رو خدا اگه تجربه مشابه یا راهنمایی تو این زمینه دارید برام بنویسید. خیلی نگرانم در ضمن سال نو همگی مبارک. امیدوارم سال جدید سالی سراسر شادی و خوشحالی برای همتون باشه. موقع سال تحویل که گلهاتون رو دعا می کنید نینی ما رو هم یادتون نره ها! باشه. پ.ن.1: دیروز مامان بابای بابایی برای سلامتی نینی مون شله زرد پختن. دستشون درد نکنه پ.ن.2: تو این هاگیر واگیر و اعصاب خردی امروز صبح یک شاخه موی سفید توسرم کشف شد و اعصاب خراب بنده را خط خطی تر کرد. البته سریعاً طی يک اقدام متهورانه این شاخه از بیخ و بن قیچی گردید |