Lilypie Third Birthday tickers

نی نی جون جونی ما

Sunday, April 29, 2007
ما و تکونای نینی
هفته 25 ام هم تموم شد و من ونینی وارد هفته 26 شديم. الان ديگه نینیمون 35 سانت قد داره و حدوداً 700 گرمه. منم تو اين مدت تقريباً 7 کيلو اضافه کردم. از مانتوهای قبليم فقط يکيش اندازمه. صبح که میخواستم برم دانشگاه ديدم کثيفه و فراموش کردم آخر هفته بشورم. رفتم سراغ مانتوهای ديگه. همشون به زور بسته میشدن و شیکمم خیلی ضایع نمايان میشد. در نتيجه بیخيال شدم و مانتو کثيفه رو پوشيدم.
تکونای نینیمون کمکم داره شديدتر ميشه. کلاً بعد از عید که اومدم دانشگاه 10 دقيقه که پشت صندلی میشینم شروع میکنه به لگد زدن.خدا نکنه بخوام دو تا فرمول بنویسم و کار علمی بکنم. قربونش برم چنون لگد میزنه که دلم کباب میشه و بیخیال درس خوندن میشم. از الان که اینجوریه، دنیا بیاد چی میشه. فکر کنم باید برم انصراف بدم.
اما تکونای شدیدش از سه شنبه 28؟؟؟ فروردین شروع شد. اون روز حدوداً 10 ساعت با مامانم بیرون بوديم. رفته بودیم برای کاکل زریمون خرید. وقتی برگشتیم مامانم که طفلی از خستگی سریع خواب رفت. اما پسر گل ما شروع کرد به لگد زدن. اونم چه لگدایی. مگه ول کن بود. اونقدر محکم بود که از روی شکمم هم پیدا بود. حدود 1 ساعت تکون خورد. آخرش اونقدر ترسيدم که مامانم رو صدا زدم و گفتم میترسم. اين چرا اینجوری میکنه؟ همه میگن به خاطر خستگی بوده اما من فکر کنم داشت از خوشحالی ورجه وورجه میکرد. بعد از اون موقع دیگه بابایی هم میتونه تکونای نینی رو حس کنه. اولین بار که دستش رو شکمم بود و نینی تکون خورد رنگ از رخسارش به شدت پرید. حالا هم دیگه وقتایی که خونه ایم کارمون شده که من بخوابم و بابایی دست بذاره روی دلم و بگه نینی جون تکون بخور و بعد از تکونم بگه آخ نازش شم.
کلی از خریدای نینی مون تو اون هفته انجام شد. تخت وپارک، کرير، کالسکه، روروک، با یه عالمه وسیله های جینگولی و لباسای جینگولی تر. البته خداییش پدرمون در اومد برای خرید لباساش. خوبه که کلیش رو مامان بابام از قبل گرفته بودن. من نمیدونم چرا هر چی لباس خوشگل و جیگره دخترونه هست. آخه ما پسردارا باید چیکار کنیم؟ حالا میگم کاش یه بار دیگه رفته بودم سونوگرافی. اگه نینیمون دختر بشه چی؟ باید برم همه وسایلشو عوض کنم و دخترونشو بگیرم. سفارش تخت و کمدشم بابام اینا دادن که اين هفته آماده میشه. دست مامان بابام درد نکنه که مثل همیشه سنگ تموم گذاشتن. راستی نگفتم از وقتی نینیمون تکون میخوره برای خودش شخصیتی پیدا کرده و نظر میده. چند وقت پیش داشتیم با بابایی در مورد رنگ اتاق پسر جیگرمون صحبت میکردیم به آبی که رسیدیم تکون خوردو قرار شد حالا که خودش میخواد رنگ اتاقش و حاشیه دور اون آبی باشه. اما نینی مامان، پسر مامان، عزيز دل مامان شرمنده! چون رنگ تخت و کمدت کرم-قرمز شد دیگه رنگ آبی خیلی ضايع میشه. پس کوتاه بیا و به رنگ کرم – قرمز يا یه چی تو اين مایه ها رضایت بده! خوب؟ باشه مامانی؟ قول میدم دیگه حرفت رو زمین نمونه. خوب؟ الهی مامان فدات بشه پسر عسل و ناز ناز مامان.
4:39 PM -- مامان
10 comments
Tuesday, April 24, 2007
استاد خیلی عزیز ما
سلام. من بازم بعد از یه عالمه تأخير اومدم. نمیدونم چرا اينجوری میشه. دلم میخواد حداقل هفته ای یک بار بنویسم تا خاطرات هر هفته بارداریم ثبت بشه. اما تا چشم به هم میزنم میبینم 2-3 هفته شده و من هیچی ننوشتم.
قرار بود از عکس العمل استادم وقتی شنید دارم مامان میشم بگم. راستش قبلاً هم گفته بودم خیلی نگران اين موضوع بودم. از وقتی فهمیده بودم باردارم تمام فکر و ذکرم به این بود که حالا اگه بفهمه چیکار میکنه و چی میشه و از این حرفا. تصمیم داشتم هر طور شده تا قبل از عید بهش بگم. هم خیال خودم راحت بشه و هم اگه عصبانی شد تو این دو هفته تعطیلات عید آتیشش بخوابه. نزدیکای عید هی به بهانه های مختلف میرفتم تو اتاقش اما نمیتونستم بگم. هم روم نمیشد و هم میترسیدم. آخر یه بار از همون دفعه ها که باز بدون گفتن هیچ کلمه ای داشتم از اتاقش میومدم بیرون. زدم به سیم آخر و رفتم گفتم اگه میشه من 2-3 روزی نیام. اونم ناراحت گفت تو خیلی عقبی و برای چی نمیخوای بیای. گفتم آخه الان نزدیک 4شنبه سوریه، موقعیت منم که حتماً تا الآن فهمیدید چه جوریه؟ گفت نه چه جوریه؟ و من در حالیکه سرم پایین بود، دستام میلرزید و مطمئنم رنگم هم پریده بود گفتم آخه داریم نینی دار میشیم. پیش خودم گفتم که الانه که یه چیزی بیاد تو کله ام. اما بر خلاف تعجب شروع کرد: اِه، به سلامتی. چند وقتته؟ چرا من تا الآن نفهمیدم؟ چرا زودتر نگفتی؟ حتماً تا الآن خیلی اذیتش کردی. قیافتم که عوض نشده. پس بچت حتماً پسره و کلی از این حرفا.منم فقط مات و مبهوت استاده بودم. گاهی هم جواب بعضی از سؤالاتش رو میدادم. بعد گفت برو در اتاق رو ببند و کمی شکمم رو بازرسی کرد که ببینه چرا تا الآن نفهمیده، شکمم کوچیکه يا او مشکل داشته (راستی استادم خانمه ها!). دیگه گفت خیلی مواظب نینیت باش و اذیتش نکن وپس این چند ماهه که اینقدر تنبل شده بودی به این دلیل بوده و...
خلاصه که هنوزم که هنوزه نه تنها من بلکه همه دوستام کلی تو کف عکس العملشیم. آخه وقتی یه نفر تا حدودی ازدواج رو مانعی برای درس میدونه، بچه که دیگه واویلا!. همش میگم کاش زودتر بهش گفته بودم. 4 ماه بیخودی حرص خوردم ولی بازم خدا رو شکر که دعوام نکرد. البته پرسید که خودتون میخواستید يا نه ها . منم یه جواب توپ بهش دادم. کلی هم الآن باهام مهربون شده. هر دم احوالم رو میپرسه. ماجرای تب کردنم رو فهمیده بود. به دوستم گفته بود که خیلی نگران فلانیم، مریض شده بوده و ...خلاصه که خدا خیرش بده. کلی روحیه ام برای انجام پروژه عوض شد. اون 4 ماه واقعاً از دست این فکر وخیالها و پروژه افسردگی گرفته بودم. منم الآن میخوام وقت بیشتری رو پروژه ام بذارم و به قول استادم حداکثر تا 2 ماه دیگه یه کار درست حسابی که توش یه مقاله در بیاد انجام بدم که بعدش فکر نکنم با نینی خیلی بشه روی پروژه مروژه کار کرد. برامون دعا کنید.
4:46 PM -- مامان
4 comments
Sunday, April 8, 2007
سونوگرافی
بالاخره تعطیلات عید هم تموم شد و به سلامتی دوباره درس و دانشگاه و حرص خوردنها آغاز گردید. عید امسال یه حال و هوای دیگه ای داشت. کلی مهم شده بودم. هر جا میرفتم همه کلی راهنماییم میکردن و بهم میگفتن چی بخور و چی نخور.
قبل از عید همونطور که تو پست قبلی نوشته بودم یک آنفولانزای خفن گرفتم. هنوزم که هنوزه یه ذره نگرانم. با وجود اینکه بعد از اون رفتم سونوگرافی و دکتر گفت همه چیز خوب و طبیعیه بازم دلم آروم نمیشه. امروز که داشتم ایمیلام رو چک میکردم (این دو-سه هفته حتی چک میل هم تعطیل بود) خوندم که هفته 19 (یعنی دقیقاً همون هفته ای که من مریض بودم) هفته مهمیه وکلاً تو مغز مکانهایی برای حس های شنوایی، بینایی، چشایی و... تشکیل میشه و دوباره دل من پر از آشوب شد.
خوب بگذریم. تو این دو هفته عید نینی مون خیلی خوب رشد کرد (به عبارتی شیکم بنده خیلی خوب رشد کرد، از نینی که خبر درست حسابی ندارم). همونطوری هم که گفتم سونوگرافی هم رفتم. روز 9 فروردین. از استرس داشتم میمردم. نمیدونم چرا افتاده بود تو کله ام که نینی دستی پایی چیزی نداره. تو مطب این فکر احمقانم رو به بابایی هم گفتم. کلی بهم دلداری داد ولی خودش هم به شدت ترسید و رفت توی فکر. اینم رو بگم که یه ایل و تبار همرام اومده بودن مطب. چون دیگه طاقت نداشتن. بعد از 1 ساعتی معطل شدن که صدام زدن، من و بابایی و مامانم خواستیم بریم تو که خانم منشی هیچکدومشون رو راه نداد و من تنهایی رفتم. بازم رفته بودم پیش همون دکتر بداخلاق. دیدم حالا که هیچکی نیست حداقل خودم نینیم رو ببینم. خلاصه با ترس ولرز گفتم میشه ببینمش و دکتر هم مونیتورش رو چرخوند ولی هیچی حالیم نشد. اصلاً نتونستم تو این سیاه سوله ها بفهمم نینی کجاست. خلاصه دکتر شروع به برانداز کردن نینی مون کرد و گفت همه چیز طبیعیه. این وسطا مامانم بالاخره از دست اون خانم منشی فرار کرده بود و به ما ملحق شده بود و بابایی هم پشت در هی به خواهر کوچیکم میگفت دعا کن. خلاصه با حرفی که قبل از سونو بهش زده بودم کلاً دختر- پسر بودن یادش رفته بود بعد هم که فهمید سالمه دوتا کیک کوچولو خرید و بردیم خونه مامان باباهامون. اما باید بگم که سمیه جون منم شدم جزء اون یک درصدی که میگفتی اشتباه از آب در میاد. بعله ! نینی جون ما به احتمال زیاد پسمله. البته دکتر گفت صد در صد نیست و تا هفته 24 باید صبر کنم ولی از روی ظاهرم هم همه میگن گل پسر قند عسله. خلاصه که سمیه جون این پیشگوییت باعث شد یه چند دست لباس و آلبوم دخترونه رو دستمون باد کنه. اما بابایی میگه اشکال نداره بالاخره از 3 تا بچه یکیشون دخمل میشه دیگه. تعداد رو دارین که!
از شنبه 11 فروردین هم تکونای کاکل زریمون رو دارم حس میکنم. یعنی فکر کنم مشابه این تکونها رو قبلاً هم حس کردم ولی شاید هفته ای یکبار بوده. برای همین مطمئن نبودم مربوط به نینی باشه. اما از شنبه دیگه هر روز روزی چند بار تِپ تِپ میکنه. میگم تپ تپ آخه هنوز اونجوری که باید تکوناش محکم نیست. خیلی آرومه و گاهی وقتا کلی تمرکز میخواد. هر دم به ساعت هم بابایی و بقیه میپرسن تکون خورد و من باید گزارش لحظه به لحظه تکونای گل پسرم رو بهشون بدم.
خیلی حرف زدم. تو پست بعدی حتماً از عکس العمل استادم وقتی شنید داریم نینی دار میشیم میگم.

راستی برام خیلی دعا کنید. به نظرتون تب تو هفته 19 میتونه باعث بشه نینی خدای نکرده خدای نکرده مشکل جدی مثل ناشنوایی و نابینایی پیدا کنه؟
11:36 AM -- مامان
10 comments
 
درباره وبلاگ


Nini joon jooni:نام
Home:
About Me:
See my complete profile

پستهای قبلی
آرشيو
لينک دوستان
لينک فک و فامیل
Template by
Isnaini Dot Com Webstats4U - Free web site statistics Personal homepage website counter