Lilypie Third Birthday tickers

نی نی جون جونی ما

Tuesday, July 17, 2007
خانه جديد
بالاخره بعد از حدود 10 روز در اوایل هفته 37 وسایل خونمون جابجا شد و ما به خونه جدیدمون نقل مکان کرديم. آدرس جديدمونم رو به عمو لک لک داديم تا بدونه پسر عسلمون رو کجا بياد تحويل بده. اتاق نيني جون جونی هم بالاخره کامل شد. ايشا... در اولين فرصت يه چند تا عکس ازش میذارم. البته فعلاً بلد نيستم چه جوری عکس بذارم. ممنون ميشم راهنماييم کنيد.
شکمم هم که به شدت بزرگ شده . خیلی زیاد. البته من از این موضوع خجالت نمیکشم. نمیدونم کلاً چرا خوشمم میاد. اوایل که هنوز زیاد بزرگ نشده بود همش غر میزدم که پس چرا شکم من اینقده کوچیکه. البته الآن یه عالمه ترک خورده که خوب اشکالی نداره. به دلیل همین شکم گنده همه میگفتن حتماً یک نینی تپل مپل خواهيم داشت. اما هفته پيش که رفتم دکتر، کمی معاینه کرد و با دستش نینی رو جمع کرد و گفت نه اونقدرم درشت نیست. 2 کیلو و 700-800 بیشتر نیست. بعداً اين سؤال برام پيش اومد که اين وزن الآن نینی هست یا وقتی قراره دنیا بیاد. آخه برای هفته 36 این وزن که کم نیست. بابایی هم که به یه نینی تپلی دل بسته بود تا خونه هی روضه خوند که الهی بمیرم برات بابایی که لاغر هستی! حالا خدا کنه که زودتر دنیا نیاد شاید اگه سر موقع دنیا بیاد کمی چاقالوتر بشه. نمیدونم چرا افتاده تو کله ام که قراره خیلی زودتر بیاد. هر شب که میخوام بخوابم میگم امشبه که تو خواب اتفاقاتی بیفته و بنده راهی بیمارستان بشم. آخه تو فامیل زیاد داشتیم که نینی هاشون زودتر از موعد دنیا بیان. نمیدونم چرا حاملگی رو دوست دارم و اصلاً دلم نمیخواد تموم بشه. هرچند این روزا تورم پاهام زیاد شده و دستام به شدت کرخت هست اما بازم از حاملگیم دارم لذت می برم. خدا رو شکر حاملگی خیلی خوبی داشتم. اینم بگم که ابن روزا تکونای پسری زیادتر و محکم تر شده جوری که همش پاش تو دست من و باباییه و انواع شکلها رو به شکم بنده میده. مادرشوهرم میگه چون خوب تکون میخوره یعنی هنوز اون تو جا براش به اندازه کافی هست و خیالت راحت باشه که زود دنیا نمیاد. در هر صورت ما دیگه تقریباً اماده ايم.
ديروزم رفتم آرايشگاه و موهامو کوتاه کردم تا پسرم اولین بار مامانش رو با موهای خوشگل و مرتب نه دراز و ژولی پولی ببینه.خلاصه ما دیگه اماده ايم. فقط مونده ساک بیمارستان که دقیقاً نمیدونم چی باید توش باشه. میشه راهنماييم کنيد؟
راستی 10-15 روزه که پسرمون خیلی سکسکه میکنه. مثلاً یه روز 4 بار سکسکه کرد. سکسکه هاشم قوی شده و از روی لباسم مشخصه. مدتشم طولانیه. گاهی تا 20 دقیقه یا نیم ساعتم میرسه. الهی بمیرم که این دل کوشولوش حتماً درد میگیره وقتی این همه بالا و پایین میپره.
12:06 AM -- مامان
186 comments
Monday, July 2, 2007
گزارش هفته 33 و 34
اين دو هفته اخير خيلي خيلي سرم شلوغ بود. اول هفته 33 كه از پيشرفت كار پروژه ام دفاع كردم. جلسه نسبتاً خوبي بود. فقط استاد خودم و دو تا استاد ديگه بودن. به علت ضيق وقت خيلي هم نتونستن گير بدن. اما آبروم ديگه رسماً رفت. استاداي ديگه (به جز استاد خودم) تا الآن به روي خودشون نيوورده بودن كه بنده در حال مامان شدن هستم. اما تو اون جلسه شروع شد. اولش كه هي تعارف كه بشين و اسلايدات رو توضيح بده خسته ميشي آخرش هم كه ميخواستم يه جعبه شيريني رو بردارم نميذاشتن و ميگفتن بلند نكن برات سنگينه. حالا چي كلاً يه ظرف كوچولو قطاب با يه جعبه كوچولوتر شيريني تر (براي سه نفر) بود. كلي خجالت كشيدم.
اوضاع كار وبارامونم كمي تا قسمتي قاراش ميشه. من كه كارام به مقاله اينا نرسيد. خداييش تو اين چند ماه خيلي تنبلي كردم. ميدونم بعداً خيلي وقت كم دارم و كلي حسرت اين وقتاي تلف شده رو ميخورم. مسعود هم وقت نكرد دفاع كنه. دانشگاه اونا مردادم اجازه دفاع نميده. بنابراين 2 ماه كاراش عقب ميفته. آخر هفته هم مامانم اومد و وسايلي رو كه نياز داشتم ببرم يزد جمع و جور كرديم. كلي هم خريد داشتيم. هي مسعود ميگفت مگه ميخواين برين وسط بيابون. همه اينا رو يزدم ميشه گرفت آخرش يزد نرسيده پسري دنيا مياد از بس راه ميري. ولي مگه ميشه مامانم بياد تهرون پيشم و ما يه دقيقه تو خونه بمونيم. خلاصه همه وسايل جابجا شد و ما هفته پيش (تو هفته 34) اومديم يزد. روز قبل از اينكه بيايم نميدونم چم شده بود. از يكطرف كلي خوشحال بودم چون هميشه دلم ميخواست برگردم يزد و اونجا زندگي كنم از يكطرف هم نگران بودم. آخه 9 سال بود كه بيشتر روزا تهرون و دانشگاه بودم. نميدونم ديگه چقدر ميتونم برگردم دانشگاه. احتمالاً ديگه اومدنم به دانشگاه به يك روز در ماه اونم از 7-8 ماه ديگه خلاصه بشه. نميدونم قراره پروژه ام رو چه جوري انجام بدم. اصلاً ميتونم درسم رو تموم كنم يا نه. تا حالا كه دانشگاه ميرفتم و نيني نداشتم چي بودم واي به حال بعدش. اما فعلاً تصميم دارم زياد بهش فكر نكنم تا اعصاب خودم و پسركم خط خطي نشه.خلاصه الآن 5-6 روزه كه يزديم. فعلاً بكوب مشغول جمع و جور كردن خونمون و وسايلش هستيم. اتاق نيني جون جونيمونم كم كم داره آماده ميشه. ميخوايم اگه بشه 4شنبه شب كه شب تولد حضرت زهراست مثل تازه عروسا! جهازببريم. يعني جهاز و سيسموني. يه چيز ديگه هم بگم و برم كمك. همه ميگن شيكمم خيلي پايينه. شبيه كسايي هستم كه همين امروز فردا نينيشون دنيا مياد. خلاصه اگه يه دو-سه هفته اي پيدام نشد بدونيد كه آقا پسمل ما تشريف اووردن
5:18 PM -- مامان
3 comments
 
درباره وبلاگ


Nini joon jooni:نام
Home:
About Me:
See my complete profile

پستهای قبلی
آرشيو
لينک دوستان
لينک فک و فامیل
Template by
Isnaini Dot Com Webstats4U - Free web site statistics Personal homepage website counter