هفته 39 هم داره تموم ميشه. ديگه چيزي نمونده تا پسري بپره بياد بغل مامان باباش. كمتر از 9 روز. برام خيلي خيلي سريع گذشت. انگار همين ديروز بود كه هفته 5ام 6ام بودم و ميگفتم كي ميشه به هفته 18 برسم. اون موقع ها نميدونم چرا هفته 18 -19 برام خيلي زياد بود. حالا هفته 18 كه هيچي هفته 38 هم تموم شده. چه دوراني بود. چقدر بستني خوردم. هرچي ميخوردم بازم ميخواستم. چقدر نسبت به كار خونه بخصوص آشپزي ويار پيدا كرده بودم. از غذا درست كردن متنفر شده بودم. يادم نميره يه بار ميخواستم غذا درست كنم يك ربع كارد به دست كنار گوشت ايستادم هر چي فكر كردم ديدم حس اينكه گوشت رو تيكه كنم ندارم و بيخيال شدم. چقدر تنبل بازي در اوردم. تنبل بازي كه چه عرض كنم واقعاً خسته ميشدم. تا 7 ماهگي صبح ميرفتم دانشگاه 8-9 شب ميومودم خونه. يادم نميره وقتي ميومديم خونه معمولاً مسعود يه چيزي براي شام آماده ميكرد گاهي وقتها گريه ميكردم و بهش التماس ميكردم كه بيخيال من بشه و بذاره بدون شام بخوابم فقط بخوابم. چقدر تو اين مدت مسعود مهربون بود و با همه كارام كنار اومد. چقدر مواظبم بود و چقدر ناز من رو كشيد تا اين دوران بهم سخت نگذره. ميدونم خيلي اذيت شد ميدونم خيلي خسته شد ولي اصلاً به روي خودش نيوورد. خلاصه كه اين دوران با همه سختيها با همه ترس و لرزاش و با همه كيف كردناش داره تموم ميشه. از وقتي هم كه يزد اومدم كلي خوش خوشانمه. همش خونه مامان بابام تلپ هستم. اگه يه روزم نباشم غذا ميپزن برام ميارن يا ميريم ميگيريم. آخه هنوزم نسبت به آشپزي وياردارمJ. دستشون درد نكنه. خيلي بهشون زحمت دادم و ميدم و خواهم داد. ديشب بابام ميگفت كاش زودتر اين روزا ميگذشت و بچت دنيا ميومد. گفتم تازه دنيا بياد اول زحمته. گفت ولي بالاخره درد كشيدن موقع زايمانت كه تموم ميشه. نگراني رو كاملاً تو چهره بابا و مامانم ميبينم. مسعودم كه به خاطر پروژه اش فعلاً برگشته تهرون. خدا كنه تا برنگشته پسري هم دنيا نياد. خودش كه ميگه من با پسرم صحبت كردم و قرار شده هفته آينده كه برگشتم اونم دنيا بياد. حالا خدا كنه كه پسرك زير قولش نزنه و نامردي نكنه. دو سه روزه كه تكوناش كم شده. ديشب رفتم دكتر گفت كه امروز برم نوار قلب نيني رو بگيرن. اگه مشكلي هست كه زودتر برم بيمارستان وگرنه تا 18 مرداد صبر كنم. گفت بيشتر از اونم نميشه صبر كرد و بايد به زور متوسل شد. در نتيجه از تاريخ 27 مرداد كه تولد خودمم هست قطع اميد كردم. براش دعا كنيد كه مشكلي نداشته باشه. در ضمن اواخر هفته 37 هم كه رفتم دكتر گفت وزنش حدوداً 3 كيلو و 100 هست. يعني ريزه ميزه نيست. دوستاي گلم لولي جون و نگين جون يه خبري از خودتون بدين. از وقتي اومدم يزد نميتونم به وبلاگاتون سر بزنم. برام فيلترن (قبلاً تو دانشگاه اينجوري نبود.). نميدونم چرا به هيچكدوم از دوستاي پرشين بلاگيم هم نميتونم سر بزنم. كلاً از همه بيخبرم. اينم چند تا عكس از اتاق پسري كه قولش رو داده بودم (ممنون از نرگس گل به خاطر راهنماييش)
|