Lilypie Third Birthday tickers

نی نی جون جونی ما

Saturday, January 12, 2008
هوارتا مناسبت و حاملگی مجدد

این کیک که می بینید یه عالمه مناسبت داره که به دلیل نینی دار بودن یه جا در شب عید غدیر (6دی) برگزار شد. اولیش تولد بابا مسعوده که 31 سالش تموم شد. مسعود خوب و مهربونم تولدت هزارتا مبارک. خیلی ممنونم به خاطر همراهیها، کمکها و دلداریات که از وقتی ایلیا به دنیا اومده خیلی بهش احتیاج دارم و تو هم بی هیچ منت و غری همه رو انجام میدی و در کنارش اخلاق من که خیلی گند شده رو تحمل میکنی. اون 5 تا شمع هم که میبینید به مناسبت پنجمین ماهگرد جوجوی نازمونه که بودنش برام داره روز به روز نازتر و عزیزتر میشه. باز همون 5 تا شمع به مناسبت پنجمین سالگرد ازدواج خواهرمه. اون 5 تا شمع با یکی اونور هم به مناسبت ششمین سالگرد ازدواج خودمونه (عروسی من و خواهرم هر دو شب عید غدیر بود). حالا که بنداز بندازه اون یکی شمع هم میتونه به مناسبت اولین سالگرد وبلاگ نینی جونجونی ما باشه. هر کی هم مناسبتی با ترکیب اعداد 1و3و5 داره میتونه به خودش بگیره. اون شب خواهرم و مامانم اینا خونه ما جمع بودن. بعداز ظهر اون روزم در حالیکه داشتم تدارک شام میدیدم جوجو فرمودن "بابا". خیلی خوب و قشنگ. قبلش یه عالمه بَ بَ و بوبو میکرد ولی خیلی بامزه گفت بابا. منم کلی جیغ و ویغ کردم. ایشونم اعتصاب فرمودن و دیگه حتی همون بَ ّش هم نمیکنن فقط یاد گرفته بلند بلند غر میزنه و حرف میزنه جوری که نتونی یه لحظه تمرکز کنی و درس بخونی. البته با دهنش کلی کارای عجیب غریب میکنه. صدای موتور در میاره. یکی از دوستام که دیده بودش میگفت بچه 1/5 ساله ما نمیتونه این کارا بکنه. احتمالاً خیلی زود حرف میاد.

اما چکاپ 5 ماهگی (اکثر چکاپها تو خونه انجام میگیره!) :

وزن: 7200 گرم. قد:65 سانت.

دور سر 43/5 سانت. (همش میره تو کلش و پهناش. قد نمیکشه خرس کپلی مامان)

10 دی بعد از دو هفته لعاب برنج و فرنی و حریره، پوره هم به غذاهای آقا اضافه شد. روز اول یه قاشق پوره سیب زمینی و روز دوم دو تا. اما شب که شد جسارتاً کلی بالا آورد و مامانم کلی دعوام کرد که کی به بچه سیب زمینی میده. خلاصه با مشورت دکترش بهش پوره هویج دادم که خیلی بیشتر هم دوست داشت. دو سه روز بعد هم پوره کدو دادم. مخلوط کدو نارنجی ها و سبزها. از پریروزم (20دی) بعد از 10 روز پوره دادن بهش آب ماهیچه دادم. یه کوچولو ماهیچه (به اندازه نخود) رو تو قوری پختم و خالی خالی بدون شکر یا نمک آبش رو دادمش. طفلی بچه ام هم به نظرش کلی خوشمزه بود. فعلاً میخوام صبح و شب رو بهش حریره بدم و ظهر ماهیچه. شایدم وعده شب رو پوره بدم. البته اگه حال و حوصله 3 بار غذا درست کردن رو داشته باشم. برای خودمون یه وعده هم زورم میاد بپزم اما برای این نیم وجبی 3 بار باید بپزم. هنوز صبح ها چشمم باز نشده باید بادام مویز کنم برای حریره اش که بیدار میشه آماده باشه (بعد از یکماه فعلاً رسیدم به 4 تا بادام). حریره اش که آماده شد بیدار میشه. به هر زحمتی که هست قاشق قاشق بهش میدم. نمیدونم چیکار کنم که شیشه بگیره. هر چی میکنم تو دهنش زبون میکنه زیرش. پیشنهادی دارین؟ بعد از صبحونه خوردن دوباره درست کردن ناهار آق پسر و ناهار خودمون و بعدش دادن ناهار ایلیا و همینطور تا شب. استاد جونمون یک ماهه رفتن آمریکا. قرار بود تو این مدت یک سری شبیه سازی انجام بدم. میخواستم یک کار جدیدم برای تزم انجام بدم که وقتی برگشت سورپرایزش کنم ولی فعلاً تو همین شبیه سازیها هم موندم. قطره آهن هم از 4/5 ماهگی شروع کردم. اوایل 3-4 قطره میدادم حالا رسیده به 10-12 قطره.

یه اتفاق خیلی مهم هم 14 دی يعنی در 5 ماه و 2 روزگی ایلیا اتفاق افتاد و مادری را از افسردگی نجات داد و اون غلتیدن ایلیا خان بود. دیگه جدی جدی داشتم نگران میشدم چون تو تلویزیون شنیدم اگه بچه ای تا 5 ماهگی غلت نزد باید به پزشک مراجعه کرد. البته ایلیا تک و توک غلت زده بود اما از جمعه عصر یکدفعه شروع کرد.حالا هی برش میگردونیم دوباره سه سوت دمر میشه. هنوز بلد نیست برگرده ولی خیلی خوب دمر میشه. زودم دادش درمیاد که خسته شده. موقع عوض کردن هم هی جیغ من رو در میاره چون میخواد غلت بزنه.

اما! اما جونم از حاملگی مجدد براتون بگه که شب عید قربان (اولین دستنوشته ایلیا: ادرطظز ا شز سسز ةظط ذ او اذ فاذ د ذر س زبرذر ) همونوقتی که داشتم پست قبلی رو در مورد اینکه چه جوری فهمیدم ایلیا رو باردارم مینوشتم از اونجایی که یه بیبی چک تو خونه داشتم زد به سرم که یه کنترلی بکنم. هر چند تمام تمهیدات امنیتی انجام شده بود(; . خلاصه ساعت 11/5 شب آزمایش انجام شد و دو خط بنفش پدیدار گردید و جیغ و گریه من بلند شد. مسعود بدو بدو اومده میگه نه مگه میشه. منم یکریز مثل ابر بهار اشک میریختم. مسعودم کلی دلداریم میداد. اصلاً نمیدونستم باید چیکار کنم. مغزم کار نمیکرد. از یه طرف دلم برای نینی جدید میسوخت که به خاطر اومدنش به جای خوشحالی دارم گریه میکنم از یکطرف هم درس و پروژه ام بود که رسماً باید دیگه بیخیال میشدم. خلاصه تا ساعت 1/5 شب یکریز گریه کردم. اونوسط ها هم مسعود میگفت اینجوری گریه نکن برای بچه ها ضرر داره و من دوباره عر میزدم. همش میگفتم آخه من با چه رویی به استادم بگم؟ خیلی ترسیده بودم. مسعود هم قول داد که هفته بعد بره تهران خودش بهش بگه. دلداریم میداد و میگفت در عوض انگیزه ات برای تموم کردن پروژه ات خیلی بالا رفته. خداییشم همینطور بود. همون شب میخواستم برم سر پروژه ام که دیگه سردرد اجازه ام نداد. رفتم یه دونه قرص اسید فولیک! (به خاطر نینی) خوردم و خوابیدم. بابایی که اومده بود بخوابه رفته بود سر بیبی چک و دیده بود خط دومش یه جوریه. به نظرش مشکوک اومده بود. منم سریع رفتم اون بیبی چک قبلی (که فهمیده بودم ایلیا رو حامله ام) رو برداشتم کنار هم گذاشتیم و دیدیم خط دومه بالا پایینه. مسعود میخواست همون شب ساعت 2 بره و یکی دیگه بگیره که روش نشد. دردسرتون ندم صبح کله سحر رفت و یه دونه دیگه گرفت و چک کردم دیدم نه خبری نیست. خلاصه بگم که یه سکته درست حسابی کردم. طفلی ایلیا از همون اول پاپیلی افتاده بود. برای اولین بار بدون خواهش و التماس و در حالیکه تنهایی رو تخت خودمون گذاشته بودیمش و مشغول بررسی بیبی چک بودیم مظلومانه خودش خواب رفته بود. خیلی گناه داشت از همین حالا بخواد سرش هوو بیاد. درسته برای خودش بزرگ شده و خودش شبها شام میخوره (یه بار تو شب بیدار شدم دیدم می می نزدیکش بوده پیدا کرده داره میخوره، یه بار دیگه هم گشنه اش شده بود بدون گریه تو خواب هی میزد به می می که یعنی من گشنه ام بیا برو تو دهنم) ولی هنوز نینی هه.


چند روز پیش در حالی که روی پای من در حال پوره خوردن بود صندلی ناهارخوری تلپی افتاد رو کله اش. الهی بمیرم خیلی دردش اومد. خدا خیلی بهش رحم کرد. مسعود رنگ لب و صورتش شده بود مثل پنبه. منم هی گریه میکردم. دست و پام رو گم کرده بودم. فکر میکردم حالا مغزش جابجا شده. خلاصه که خیلی ترسیدیم. خدایا شکرت که بهمون لطف کردی و پسرکمون هیچیش نشد. خدایا خودت محافظ همه نینی های ناز و مامانی و دوست داشتنی باش.

5:04 PM -- مامان
4 comments
 
درباره وبلاگ


Nini joon jooni:نام
Home:
About Me:
See my complete profile

پستهای قبلی
آرشيو
لينک دوستان
لينک فک و فامیل
Template by
Isnaini Dot Com Webstats4U - Free web site statistics Personal homepage website counter