Lilypie Third Birthday tickers

نی نی جون جونی ما

Wednesday, February 13, 2008
نیم سالگی ایلی بلا

پسر گلم، عزیز دلم، شکلات مامان، کله قند بابا کوفته ی بابا،ریزه ­ی بابا، جیگر طلای مامان، موش خاله، پاندای اون یکی خاله، خرس کپلی مامان، پلنگ بابا، ببرک بابا، ایلی ویلی قیلی ویلی شش ماهگیت مبارک. نیم سالگیت مبارک. ایشا... 200 – 300 تا از این نیم سالها زنده و سالم و شاد باشی.

آره به همین سرعت به همین سادگی و به همین خوشمزگی ایل جان ما 6 ماهه شد. تو این یک ماه کلی بزرگ شده. کلی کارای جدید میکنه. 24 دی بالاخره تونست "سرسر" کنه. اما معنیش رو آخرش نفهمید و هر وقت عشقش میکشید کله اش رو از این ور به اونور پرتاب میکرد. یه هفته کارش این بود. بعد گیر داد به سرفه. هی سرفه های الکی میکرد. ما هم میگفتیم آخ آخ ایلیا سرما خورده. اونم کیف میکرد و دوباره ادامه میداد.بعدش سوزنش گیر کرد روی با با با با با ....اخیراً هر وقت گشنه اش میشه میگه ماما. نمیدونم منظورش مامانه یا می می. یاد گرفته دستمون رو میگیره و میزنه به دهنش و آواز میخونه. تا دستمون رو میاریم سمت دهنش میفهمه و میزنه زیر آواز. پستونکشم دیگه خودش درمیاره و میذاره تو دهنش. اسم خودشم میدونه. تا صداش میکنیم برمیگرده.

سریع دمر میشه. تا برش میگردونی ایکی ثانیه دمر میشه. طاقتشم بیشتر شده. اوایل زود صداش در میومد. اما حالا میتونه مدت طولانی دمر بمونه. خسته هم که شد سرش رو یه وری میذاره روی زمین و استراحت میکنه. چند روزه که دو دستش رو میذاره روی زمین و بدنش رو بلند میکنه. مامانم میگه احتمالاً سینه خیز نره و چهاردست و پا بره. یک هفته پیش هم انگشت پاشو کشف کرد. اونقدر لیسید که باد کرد.

خیلی هم بی غیرته. تا بهش میگیم ای پدر سوخته غش میکنه از خنده. این رو بابام کشف کرده. عاشق دوربینم هست. هر عکسی میگیریم باید آقا هم ببینن. کلی هم شیطون بلا شده. خیلی برای شیر خوردن بازی در میاره. گاهی وقتها وسط می می خوردن می غلته و دمر میشه و میخواد به حالت دمر شیر بخوره. پدرم در میاد تا اونجوری بهش شیر بدم. حالا که خوبه. فکر کنم دو روز دیگه که سینه خیز یا چهار دست و پا بره هم حتماً انتظار داره می می دنبالش راه بیاد و آقا با کیف کامل شیر بخورن. باید برم تو فکر اون ریل هايی که دوربین فیلمبرداری روش میذارن و فیلم میسازن. بخوابم رو اونا و همراهش حرکت کنم تا دو قطره شیر بخوره. گاهی هم باید به پشت بخوابم. بچه پر رو بیاد رو دلم بخوابه و شیر بخوره.

غذای کمکیش رو به نسبت خوب میخوره.بالاخره اونقدر سماجت کردم تا شیشه گرفت. صبح ها بهش حریره میدم. رسیده بودم به 7 تا بادوم که دکتر گفت زیاده و حداکثر بهش 5 تا بده. ظهر ها ماهیچه که باز طبق دستور دکتر تغذیه اش هر دفعه 2 چیز از بین هویج، کدو، سیب زمینی و به رو باهاش میپزم و هر بار یکیش رو له میکنم و قاطی آبش میکنم و با شیشه بهش میدم. اوایل همه رو تو سوپش میریختم و بعد همه رو له میکردم . دکترش گفت چه عجله ای داری. اینا رو که میخوره بعد هم باید بره بیل بزنه. سبک تر بهش بده. شب ها هم گاهی بهش پوره سيب میدم. البته باید هر شب بهش پوره میوه مثل به يا سیب بدم ولی تنبلی میکنم. دکتر گفت آب سیب يا هويج هم میتونم بدم. بعد از 7 ماهگی هم لیموشیرین. فندق و پسته هم تا قبل از يکسالگی تو حریره اش نکنم. اینم بگم که اگه محتوی داخل شیشه اش سرد باشه وروجک لب نمیزنه.

دیگه جداً نمیتونیم سر سفره غذا بشینیم.بدجور حمله میکنه و میخواد. اوایل یه تیکه نون بهش میدادیم. اما حالا دیگه نه اون به نون راضی میشه و نه من جرأت میکنم بهش بدم. چون میخیسونه و میکنه. گاهی موقع غذا خوردن میذارمش تو روروئک. هنوز پاش خوب نمیرسه ولی خوب یه کم سرگرم میشه.

عاشق دفتر کتابه. تا یه مقاله یا جزوه ای دستم میبینه با اینکه شکل اینا هم نداره چنون جفتک میزنه که بیا و ببین. فکر کنم دست چپ هم باشه. آخه اول از همه دست چپش رو به سمت چیزا دراز میکرد. حالا که دیگه هر دو تا دستش خوب کار میکنن و میتونه از یکی دست بده به دست دیگه.

اطرافیان خیلی دوستش دارن. بابام از بیرون که میاد (بخصوص تو اون روزایی که وحشتناک سرد بود) میدوه میره دستش رو با آب گرم میشوره و میگیره رو کتری که گرم گرم بشه و بیاد بغلش کنه. خاله کوچیکه که تا برمیگردیم خونه زنگ میزنه کی میاین و گریه که دلم براش تنگ شده. خلاصه که هیچکی ما رو تحویل نمیگیره و همه دلشون برای ایلیا تنگ میشه.

واکسن 6 ماهگیشم زدیم. بیشتر از دفعات پیش اذیت شد. مثل هر دفعه تا دو شب تب داشت ولی ایندفعه خیلی نا آروم بود. چکاپ 6 ماهگی:

وزن: 8 کیلو - دور سر: 44/5 سانت، قد 67 سانت.

راستی نینی خواهرم هم پسره. کلی دلمون رو صابون زده بودیم که دختره ولی پسر شد. ایلیا که همیشه با شوهر خواهرم رابطه اش خیلی خوب بود اون شبی که از سونوگرافی برگشته بودن تا میدیدش بداخلاقی و گریه میکرد. خوب حق داره بچه ام. کلی بهش وعده دخترخاله میدن بعداً میگن شده پسرخاله.

از خودم بگم که 3 کیلو از 17 کیلو اضافه وزنم مونده (از یک ماه و نیم پیش تا حالا پیشرفتی حاصل نشده). درس و پروژه ام که با سرعت مورچه پیش میره.فکر کنم استادم دیگه از من قطع امید کرده. فعلاً یه آنالیز جدید به کارای قبلیم اضافه کردم و همه رو تو قالب یه گزارش فرستادیم برای استاد مشاورم. خدا کنه مثل دفعه پیش نکنه که بعد از 4-5 ماه بگه این کار اصله به درد نمیخوره و نمیشه به فرم مقاله در اورد.

یه سوال. مامانای مهربون! دیگه چی میشه تو سوپ نینی ها ریخت؟
7:52 AM -- مامان
7 comments
 
درباره وبلاگ


Nini joon jooni:نام
Home:
About Me:
See my complete profile

پستهای قبلی
آرشيو
لينک دوستان
لينک فک و فامیل
Template by
Isnaini Dot Com Webstats4U - Free web site statistics Personal homepage website counter