Lilypie Third Birthday tickers

نی نی جون جونی ما

Wednesday, June 18, 2008
پسرخاله

پسرخاله آمد.

پسرخاله 5 خرداد آمد.

پسرخاله خيلي سخت آمد.

پسرخاله همه رو كشت تا آمد.

پسرخاله در 9 ماه و 24 روزگي ايليا آمد.

پسرخاله خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خوش آمد.

آره. نيني خواهرم دنيا اومد. خيلي ناز و گوگوليه. عينهو تربچه ميميونه. خدا رو شكر كه الآن هر دو سالم و خوبند. خيلي خدا بهشون رحم كرد. 5 خرداد رفت بيمارستان كه بررسي بشه تا فرداش نينيش رو دنيا بيارن كه يكدفعه فشار خواهرم به 20 رسيد. شانس آورد كه تو بيمارستان بود. بعد از چند ساعت يه كم فشارش پايين اومد و تونستن سزارينش كنن. تا دو روزم تو آي سي يو بود. خدا رو هزار مرتبه شكر كه خواهرم و محمد دانيالش سالم هستن.



حالا برم سراغ ايليا و نوبتي هم باشه نوبت 8 ماهگيه. 9 ماهگي و 10 ماهگيشم يادداشت كردم. فقط بايد وقت بشه تايپ كنم.

8 ماهگي ايليا مصادف با عيد نوروز بود. يك هفته به عيد مونده تصميم گرفتم خونه تكوني حسابي انجام بدم. بابايي هم كلاساي هفته آخرش تعطيل بود. خريداي عيدم كه قبلاً يه كم تهران و بقيه هم همينجا انجام شده بود و كار خاصي نداشتيم. فقط بدو بدو خونه مرتب ميكرديم. منم يا مرتب نميكنم يا اساسي و درست حسابي بايد انجام بدم. كلي وسيله هامون رو مرتب كرديم. كلي لحاف تشك هامون رو برگردونديم خونه مامان اينا. بعضي چمدون اينا هم خونه مادرشوهرم اينا. خلاصه جامون حسابي باز شد. تا ساعت 12 شب قبل عيد مشغول بوديم. صبح هم اگه خواهرم زنگ نزده بود شايد سال تحويل خواب مي مونديم. بدو بدو يه سفره هفت سين كوچولو انداختيم و با هر زحمتي كه بود ايليا رو بيدار كردم. گير داده بودم كه سال تحويل بايد بيدار باشه. بچه ام با همون پيژامه اش اومد سر سفره. بماند كه تا شب پدرم رو در اورد از بس كه بد اخلاقي كرد. سريع صبحانه خورديم و زديم بيرون. اول خونه مادرشوهرم. مامان اينا هم اونجا به ما ملحق شدن. بعد خونه پدربزرگم. بعد يكي از عموهام و بعد خونه مامان اينا. كلي هم ايليا عيدي گرفت. موتورشارژي، چند دست لباس، آلبوم ثبت خاطرات و بقيه اش هم نقدي. براي اينكه از پول هاي نقديشم براش يادگاري بمونه رفتم با تمومشون چند شاخه گل نقره خريدم. يه وقت فكر نكنيد براي خودم خريدما. نه! سند همه رو زدم به اسم خودش!:)

مسافرت هم كه نرفتيم. از صبح تا شب همش اين مهموني اون مهموني. با بچه يه كم سخت بود. بخصوص اينكه ساعتهاي خوابش و غذا خوردنش به هم ريخته بود.سوم عيد هم عروسي دختر داييم بود. خيلي اذيت شد و اذيتم كرد. كالسكه اش هم برده بودم. ولي دريغ از نيم ساعت كه جلوس كنه. همش بغل من يا مامانم يا خواهرم بود. البته تقصير من بود. براش حريره اي، سرلاكي هيچي نبرده بودم. اونجا هم تو سر و صدا نمي تونست درست حسابي شير بخوره. به خاطر همين همش گرسنه بود و اذیت کرد.

(13 بدر)

خلاصه بگم تو 8 ماهگی غلتش کامل شد. تونست وزنش رو در حالیکه دمره با یک دست تحمل کنه . یه ذره هم همچین جابجا بشه (نیم متر- یه متری) البته حرکت دورانیش خوب بود و زیاد دور خودش می چرخید. یه پوه داره که صندلیه. وقتی سوار اون میشد تکون تکون میخورد. ما هم میگفتیم پیتیکو پیتیکو. بعد از اون یاد گرفته بود هر جا که بودیم همین که میگفتیم ایلیا پیتیکو پیتیکو سه سوت تکون میخورد و ادای اسب سواری رو در میاورد.

آهان. از 16 اسفند (7 ماه و 4 روزگی) هم تونست 4 دست و پا بشه. نه اینکه بره ولی ژستش رو میگرفت و هی میفتاد.

چکاپ 8 ماهگی:

وزن 8400 قد:70/5سانت دور سر:46 سانت

11:38 AM -- مامان
2 comments
 
درباره وبلاگ


Nini joon jooni:نام
Home:
About Me:
See my complete profile

پستهای قبلی
آرشيو
لينک دوستان
لينک فک و فامیل
Template by
Isnaini Dot Com Webstats4U - Free web site statistics Personal homepage website counter