Lilypie Third Birthday tickers

نی نی جون جونی ما

Wednesday, July 30, 2008
11 ماهگی


2-3 روزي بيشتر تا تولد ايليا نمونده و من هنوز 2 ماه رو ننوشتم. واااااي. شدم مثل بچه هايي كه شب امتحان از شب تا صبح بيدار ميمونن تا درس بخونن. منم اين روزا بايد تند تند بيام بنويسم.

كلاً بگم كه ايليا وحشتناك شيطون شده. تا چشم باز ميكنه شروع ميكنه اينور اونور رفتن تا لحظه اي كه ديگه داشته باشه از خستگي غش كنه. بعضي وقتها از خواب كه بيدار ميشه اول ميشينه بعد چشمهاشو باز ميكنه. فكر كنم از اون بيش فعال ها باشه. با بودن ايليا توي خونه واقعاً نميشه درس خوند. اما چون شير خودم هم ميخوره نميشه جايي گذاشتش. بدجور سمج مي مي شده. تا خوابش ميگيره بايد يه قلپ مي مي بخوره و بعد غش. اولين روزي كه رفت تو 11 ماهگي مامان باباي مسعود اومدن 3-4 ساعت بردنش خونه خودشون كه من درس بخونم. مسعودم كرمان بود. خيلي برام سخت بود. فكر ميكردم مامان بيرحمي هستم كه تو خونه هستم ولي بچه ام رو ميبرن نگه دارن. اولاش ظاهراً خوابش ميومده اينقده گريه كرده بود كه گذاشته بودنش تو ماشين كه برش گردونن كه تو ماشين خواب رفته بود. بعداً هم كه بيدار شده بود آروم بوده ولي خيلي مثل هميشه شاد و شنگول نبوده. خلاصه فهميديم بچه اي كه پستونك نميخوره و موقع خواب هم به جز در كنار مي مي در كنار هيچي ديگه عادت نداره بخوابه بايد بيخ ريش خودمان باشد و با هم يك جوري بسازيم. همون 3-4 ساعت ظاهراً چند تا پله هم آقا بالا رفتن و خيلي شيك برگشتن بنشينن كه مادرشوهرم گرفتنش. در ضمن ايليا هم فكر كنم داره نسبت به درس خوندن من حساس ميشه. يه مدت كه ميشينم پشت كامپيوتر مياد سرش رو ميذاره رو پاهام و ناز مياد.

همون اوايل 11 ماهگي بالاخره ياد گرفت باي باي كنه (استعداد رو ميبينين بگين ماشا...). حالا ديگه تا ميبينه يكي داره ميره بيرون تند تند دستش رو بالا پايين ميكنه. تا تو تلويزيون آقاهه ميگه خدانگهدار او داره باي باي ميكنه.

از 11 ماهگی تقریباً دیگه شبا تا صبح میخوابه و برای شیر خوردن بیدار نمیشه. شب که میگم ساعت 1 و2 نصف شب منظورمه نه 9 و 10 شب.

دوربينمون رو داره داغون ميكنه. قبلاً به ال سی دیش گير ميداد حالا به ديافراگمش. تا خاموش ميشه با انگشتش (همون انگشت اشاره) ديافراگمش رو هي باز و بسته ميكنه. در نتيجه دوربين بايد روشن باشه. روشن هم كه ميشه ديافراگم رو گم ميكنه. يه كم دوربين رو اينور اونور ميكنه پيدا كه نكرد شوتش ميكنه و ميره.

توپ بازي رو خوب ياد گرفته. ميگم شوتش كن ميندازه سمتي كه هستيم.

بامزه ترين كاري كه تو 11 ماهگي ياد گرفت گفتن "داغه" بود. خونه مامان اينا يك سيني چايي اورديم كه بخوريم ايليا هم طبق معمول ميخواست كه حمله كنه. هي گفتيم داغه داغه. يكدفعه اونم گفت. حالا ديگه همينكه سفره پهن ميشه يا ديس ميوه ميبينه يا به هر ظرف و قابلمه و بطري آب سرد و حتي خود آشپزخونه و خلاصه چيزايي كه به خوردن ربط دارن و یا میدونه نباید دست بزنه چشمش ميفته با يك لهجه يزدي و خيلي محكم ميگه داغه. نه اينكه بترسه. نه. داغه داغه ميگه و ميره سمتشون. البته بيشتر شبيه داخه ميگه. كلاً خيلي "خ" رو خوب ميگه. به چيزي كه كثيفه ميگيم اخه. اونم عين ما با تاكيد روي خ خوب ميگه.

دايي هم ميگه. بيشتر به خواهر كوچيكم و مسعود ميگه دايي. خيلي بابا و ماما نميگه. فكر كنم آخرم برگرده به من بگه زن دايي به جاي مامان.

دالي (دتي) بازي هم ميكنه. قايم ميشه و بعد مياد بيرون ميگه د...تي.

19 خرداد براي اولين بار در حاليكه داشت مسابقه گوي و ميدان رو ميديد دستش رو ول كرد و 20 ثانيه ايستاد. تا آخراي 11 ماهگي اين زمان شد 2-3 دقيقه.

اما ديگه از وسطاي 11 ماهگي با گرفتن دست به ميز خيلي سريع راه ميره. ديگه دستش به پيچ هاي گاز ميرسه و ميچرخونه. يك بار كه از بيرون برگشتيم ديدم شير گاز بازه. حالا شانس اوورديم كه من عادت دارم وقتي بيرون ميريم فلكه اصلی گاز رو ببندم.

دكوراسيون خونه همش در حال عوض شدنه. ميز جلوي مبل هاي راحتي رو كج گذاشتيم تا نتونه بره بچسبه به تلويزيون. دور تا دور بوفه صندلي گذاشتيم. وروجك ريزه ميزه از بين مبل ها يه بار رفت پشت بوفه. هيچ جور دستمون بهش نمي رسيد. اونم وقت يافته بود گرومپ گرومب دستشو ميكوبيد به شيشه بوفه. ميگفتم الآنه كه خرد بشه بريزه رو سر و صورتش. هر چي ميگفتم ايليا د د از همون پشت باي باي ميكرد و نميومد. با هزار زحمت و كلي جابجا كردن ميز و صندلي دست بابايي بهش رسيد و كشوندش بيرون. بعد از اون، صندليها رو چنون چسبيده گذاشتيم كه دستش به بوفه نرسه.

يك عادت خيلي بد هم پيدا كرده كه همچنان ادامه داره. اونم اينه كه هر چي غذا بهش بديم شوت ميكنه بيرون. خونه زندگيمون رو به كثافت كشونده. فرش ها، مبل ها و خلاصه همه جا. از سوپش گرفته تا آبميوه و آب و حتي بعضي وقتها آخرين پك مي مي رو. با تمام وجودش چند بار پشت سر هم اين كار رو ميكنه كه نكنه خداي نكرده يه ذره غذا تو دهنش بمونه و بره تو گلوش پايين. قبلاً كافي بود قاشق بره تو دهنش. ديگه غذا رو فرو ميداد. براي همين منتظر بودم گريه كنه يا خوابش بگيره و خميازه بكشه منم تند تند ميكردم تو دهنش. يه بارم مسعود جاروبرقي رو روشن كرد هي ميبرد بالا هي پايين. اونم از ترس دهنش باز ميشد و من قاشق غذا رو ميكردم تو دهنش. اما حالا با اين كار جديدش حريفمون شده. تصور كنيد ميخواين برين مهموني و تيپ زدين و غذاي ايليا هم مونده. ديگه گفتن نداره چي ميشه و البته منم كه اعصاب ندارم حسابش رو ميرسم. آخه چقدر ميتونم تحمل كنم. گفتم جاروبرقي. از جاروبرقي ميترسه. در عين حال چيزي باشه و ايليا بهش دست نزنه استغفرا.... به خاطر همين مياد بهش دست ميزنه و بعد چهار دست و پا فرار ميكنه ميره تا تو آشپزخونه. دوباره يه كم سرك ميكشه و مياد دست ميزنه و باز فرار.

4 تير هم كه روز مادر بود. همسر بنده هم مثل خيلي از شما ها تا سال قبل ميگفتن روز مادره و روز زن نيست و كادو بي كادو و ما ميگفتيم امسال حتماً ما رو بسي شرمنده ميكنن. اما ايشان از رو نرفتن و گفتن مامان ايليايي و هر چي ايليا گفت. بچه ام هم كه سوزنش گير كرده بود رو داغه و در نتيجه كادو بي كادو. اما ايلي گلم يه كادوي خوشگل به من داد. يه مرواريد سفيد كوچولو. بعد از 2-3 ماه كه از در اومدن دو تا دندون پاييني گذشته بود دندون بالايي وسط سمت راست خودش در اومد (يعني در 10 ماه و 23 روزگي). نا گفته نمونه كه من هم خيلي تلاش كردم كه تا روز پدر ايليا بگه سرده سرده و همين رو باعشق تمام تقديم بابايي كنم اما نگفت و من مجبور شدم بابايي رو با كادوهاي جداگانه از طرف ايليا و خودم خجالت زده كنم (تازه اونوقت ميگن زن سالاريه. خوبه والله. مرد سالاري بود ديگه چي ميشد.)


چكاپ 11 ماهگي:

وزن 9600 گرم قد 75 سانت دور سر:46/5 .(نميدونم چرا هي كم و زياد ميشه. حتماً بد اندازه ميگيرم از بس كه وول ميخوره)
12:13 PM -- مامان
0 comments
Monday, July 14, 2008
10ماهگی ایلیا گوگولی

تا اینجا گفتم که ایلیا دیگه آروم و قرار نداره. تا چشم باز میکنه میبینیم مثل کله قند وسط لحافش نشسته. اگه دیر غافل بشیم هم از زوی تخت افتاده پایین. آخه من عادت نکردم ایلیا رو توی تخت پارکش بخوابونم و هنوزم که هنوزه روی تخت خودمون میخوابونیمش. تا حالا دو بار افتاده. اولین بار از تخت مامانم اینا. طفلی خیلی ترسیده بود و گریه کرد.از اون روز کنار تختشون با لحاف براش سرسره درست کردم که اگه بیدار شد و نفهمیدم بتونه بیاد پایین. اما تا مدتی بیدار که میشد به لبه تخت که میرسید میایستاد و با چشمای مضطرب من رو نگاه میکرد. اما حالا دیگه یاد گرفته و بعضاً تا میرسیم میبینیم از اتاق اومد بیرون. یه بارم تو خونه خودمون من و بابایی داشتیم نماز صبح میخوندیم. در عرض 2-3 دقیقه تو خواب اونقدر غلتید که گرومپی افتاد. بیدارم که میشه دیگه یه لحظه نمیشینه بازی کنه. روروئک که به هیچ وجه دیگه حاضر نیست بره توش. آخه اصلاً نمیتونه با روروئک بره. به خاطر همین اون تو اسیر میشه و دیگه نمیذاره بذاریمش تو روروئک.

گاهی وقتها چند دقیقه ای پای تلویزیون میشینه. برنامه آقاجون سلیمون و مسابقه گوی و میدان رو بیشتر از همه برنامه ها دوست داره. هر جای خونه هم که باشه تا آهنگ پیام های بازرگانی به گوشش میخوره خودش رو بدو بدو میرسونه.

حساسیت:

نسبت به سه چیز حساسیت خاصی داره. دفتر کتاب، جانماز و سفره. تا یکی از اینا رو میبینه خودش رو میکشه که برسه بهشون.همین که میبینه داریم آماده نماز میشیم میاد و جانماز را تکون میده و مهرش رو پیدا میکنه و سه سوت میبره سمت دهنش. به خاطر همین همیشه مهرمون تو دستمونه. ولی باز امیدش ناامید نمیشه. میشینه همینکه میریم سجده خم میشه و مهر رو میبینه و ذوق میزنه. دوباره که بلند میشیم میبینه نیست ولی اونقده نجیبه که هیچی نمیگه. همینطور میشینه تا دوباره بریم سجده. گاهی هم اونقدر میاد تو دست و پامون که 20-30 درجه قبله مون عوض میشه. دفتر کتاب و سفره هم که دیگه گفتن نداره.


عوض کردن:

عوض کردنش خیلی سخت شده. گاهی وقتها نیم ساعت طول میکشه. آخرم نمیذاره تا میخوابونمش میغلته و میشینه. این کارش کلافه ام میکنه. هر چی داد میزنم افاقه نمیکنه. چند بارم شده که یه ذره همچین کتک کاری هم کردیم. اما به جای گریه غش غش میخنده و فکر میکنه دارم باهاش بازی میکنم. هر بارم باید یه چیز جدید بدم دستش تا آروم بگیره. دیگه کارم به جایی رسیده که گاهی وقتها فلش و جزوه های نازنینم رو حاضرم بدم دستش تا بتونم عوضش کنم. گاهی هم تلویزیون اتاقش رو روشن میکنم و اگه شانس بیارم پیامهای بازرگانی پخش میشه و آروم میگیره. بعد از تعویضم تا میرم دستم رو بشورم و بیام همه چیز رو پرتاب کرده این طرف و اون طرف و رفته.

پر و پاچه:

از پر و پاچه هم خیلی خوشش میاد. مال هر کی هم باشه فرق نمیکنه (البته باید خانم باشه ها). سه سوت کله اش رو میاره پایین که لیس بزنه. یکدفعه خواهرم شلوارک پوشیده بود ایلیا هم گیر داده بود به پای او. دیگه بابام کم کم غیرتی شده بود و میگفت پاشو برو شلوار بپوشJ. اون خواهرم هم همینطور. چون حامله است (البته الآن بچه اش 40 روزش هست!) و پیراهن میپوشه از دست ایلیا آسایش نداره. هی باید فرار کنه و بره یه جای دیگه بشینه. یه عشق خیلی بدش انگشت شست پای ملته. اعصابم سر این موضوع به هم ریخته. تا غفلت کنم رسیده به پای یه نفر و خوب اونم که حواسش نیست و ایلیا هم انگشت پای اونو کرده تو دهنش. البته اکثراً مواظبم و با یه جیغ بنفش مانع این کار میشیم ولی نمی دونم این کثافت کاری رو چه جوری از تو کله اش در کنم. چیزی نیست که بشه گفت دو بار که کرد و حساسیت نشون ندادیم بیخیال میشه.

حمام:

از حمام دستشویی خیلی خوشش میاد. تا میبینه چراغ حموم روشنه میاد پشت در میشینه و میخواد بره تو حمام. دستشویی هم همینطور. تا میریم دنبال سرمون میاد. اگه در رو باز بذاریم که همینطور چهار دست و پا میاد. اگرم ببندیم که زار زار میشینه گریه. یکدفعه اینقدر گریه کرد و منم اون تو جیغ کشیدم که بسه که دیگه داشت غش میکرد. اعصابم رو خرد کرده بود. از اون روز نمی دونم ترسیده چی شده که تا میخواد بیاد تو میگم ایلیا بشین سه سوت میشینه. دوباره اراده میکنه بیاد میگم بشین میشینه. یه ذره هم همچین ازم ترسیده. تا میخواد به چیزی دست بزنه خواهرم میگه مامان! سه سوت میشینهL.

انگشت اشاره:

انگشتای اشاره اش هم نقش مهمی تو زندگیش دارن. همش داره با اونا کار میکنه.چیزای ریز رو با اونا امتحان میکنه. مثل دنبال کردن مورچه ها و له کردنشون. یا دونه های ماش و عدس که احیاناً تو آشپزخونه روی زمین افتاده اند. اونا رو برمیداره و سه سوت به سمت دهنش. هر وقت میبینم نشسته و چشم دوخته به من و با دهان بسته داره لبخند بهم تحویل میده میفهمم یه چیز تو دهنشه.

حرف زدن:

دایره لغاتش روز به روز بیشتر میشه. تا پایان 10 ماهگی:

- بابا

- ماما. که فکر کنم منظورش می می هست نه مامان. چون هر وقت خوابش میاد هر جا که هستم پیدام میکنه و با حالت التماس بهم آویزون میشه و میگه ماما.

- دَدَ- همون دد خودمون.

- دَ...دَ. این یکی یعنی دست دست.

- تِغای تِغای. خیلی با نمک و سر زبونی میگه. بچه ام آلمانیش خوبه. هر چی مامان باباش در این زمینه استعداد نداشتن اون فکر کنم استعدادش خوب باشه.

- نچ نچ- تا یه کار بدی میکنه و نچ نچ میکنیم اونم همراه ما شروع میکنه.

قلدر خان:

قلدر هم شده. هر چی میخواد اگه بهش ندیم سه سوت قهر میکنه. دو مدل هم داره. مدل اول اینه که چهار دست و پا به همراه تکون دادن کله و غرغر کردن و گریه صحنه رو ترک میکنه و میره. کاهی میخوره به بن بست دوباره مسیرش رو عوض میکنه و ادامه میده. گاهی اونقدر میره که یادش میره به خاطر چی داشته میرفته و با خنده بر میگرده. گاهی هم اونقدر ادامه میده که تسلیم میشیم. مدل دوم هم اینه که همونجا که نشسته خودش رو پرت میکنه عقب و خوابیده پاهاش رو میکوبه به زمین. این کارش خیلی خطرناکه. مثلاً یکبار خواهرم از مدرسه اومده بود. ایلیا هم اونو خیلی دوست داره. بدو بدو رفته بود پیشوازش. خواهرم هم شروع کرده بود از امتحانش گفتن و ایلیا رو تحویل نگرفته بود. من اومدم بغلش کنم بهش برخورد. خودش رو پرت کرد عقب و کله اش خورد به دیوار.

گردالی:

از چیزای گرد خیلی خوشش میاد. تو اسباب بازیهاش همش با توپهاش و چرخ های ماشین و موتورش بازی میکنه. تو کوچه خیابان زل میزنه به طایرهای ماشینا. از خسرو معتضد هم خیلی خوشش میاد. تا میبینتش کلی لبخند بهش تحویل میده.

غذا:

غذاهاشم دیگه مشخصه. روزی 2 بار سوپ (که محتویاتش 3-4 رقم از بین هویج، کدو، نخودفرنگی، لوبیا سبز- برنج،سیب زمینی، رشته، جو- و لوبیا، نخود و عدس و ماش انتخاب میشه) یکبار حریره. یک در میان زرده تخم مرغ که حتمیه. اضافه بر اون گاهی نون وماست که اخیراً نعنا هم اضافه میکنم، گاهی سرلاک. اون وسطها گاهی میوه مثل سیب، موز، طالبی، انبه (که خیلی دوست داره)، آب هندونه و گل خواصی (بخصوص بعد از خوردن زرده). یه چند بارم کمپوت زردآلو. البته فکر نکنید خیلی خوش خوراکه. میکشه من رو تا در طول روز یکی از اینا رو بخوره. الآن که دارم تایپ میکنم میبینم یک ماهی میشه که سیب و موز لب نزده. اگه بچه خیلی خوبی هم باشه در طول روز 100-12- سی سی اب یا عرق بید و شاطره میخوره (دکترش گفته باید آب زیاد بخوره). این مدت هم یه کم همچین گلاب به روتون بود. آزمایش دادیم مشکلی نبود. فکر کنم به خاطر دندوناشه. آخه کلاً آب از دهنش اویزونه. دکتر گفت بهش گوشت قرمز نده. گوشت مرغ با ماش و جو بپزم و ماشش رو له کنم و با آبش بهش بدم. حریره سنجد (3 تا سنجد به جای بادوم) یه کم آبغوره و اگه کشک مطمئن سراغ داریم نون ساندویچی با کشک بهش بدم که البته من فقط دو تای اول رو دادم.

پستونک هم دیگه نمیخورهL. خیلی ناراحتم. من عاشق بچه هایی هستم که پستونک میخورن.

غریبی کردن:

غریبی کردن هاشم بیشتر شده. تا یکی غریبه میبینه. لباش رو به هم فشار میده و غر میزنه و کم کم لباشم ورمیچینه.

پیشرفت حرکتی و استعدادی!:

از روزای آخر 10 ماهگی هم دو سه قدم در حالیکه دستش رو به میز میگیره جابجا میشه. یا اگه مثلاً به صندلی اویزون باشه، آروم آروم خودش رو آویزون میز میکنه. اول یکی دست. بهد کمی تغییر وضعیت بدن. بعد هم اون یکی دست.

خواهرم تو اتاقش یه پوه آویزون کرده. اون رو میشناسه. تا میگیم پوه کو نگاه میکنه و ذوق میزنه. ولی نمیتونه تشخیص بده پوه های دیگه هم همون پوه اند. فقط اون رو به اسم پوه میشناسه.

ساعت رو هم همچین یه کم تشخیص میده (البته از نوع پاندول دارش)

دکتر ایلیا

چکاپ 10 ماهگی:

وزن:9200 گرم. قد:73 سانت دورسر:47 سانت

کمک:

میشه چند جایی که لوازم تولد دارن رو معرفی کنید. همچنین چند تا اسباب بازی فروشی خوب رو. هفته دیگه دارم میام تهران خدمت استادم و کوچه بازار.

10:00 AM -- مامان
3 comments
Friday, July 4, 2008
9 ماهگی ایلیای 11 ماهه

ای خدا. عجب روزگاری شده. به هیچ کاری آدم نمیرسه. تا چشم به هم میزنی شب شده. هر کار میکنم نمیرسم زودتر بیام و خودم رو همراه ایلیا کنم. تند تند داره بزرگ میشه، الآن 11 ماه و دو روزشه و من همچنان دارم میام از 9 ماهگیش بنویسم. ای خدا کمی روزای من رو پر برکت تر کن تا زودتر درسم تموم بشه. اونوقت هر روز میام مینویسم.

و اما بخونید از ایلیای 9 ماهه. ایلیای من از 9 ماهگی خیلی شیرین شد. همیشه فکر میکردم بچه ها 6-7 ماهه که هستن آخر شیرینی اند. اما من 9 ماهگی ایلیا رو خیلی دوست داشتم. خیلی یکدفعه دوست داشتنی تر شد. کارای تو دل برویی میکنه. تا غافل میشیم با دو دست موهامون رو میگیره و صورتمون رو میکشه جلو و شروع میکنه به خوردن. اینجوری احساساتشو نشون میده. خیلی هم ادا اطوار پیدا کرده. گاهی که یه چیز میخواد بهش ندم یا اگه دعواش کنم سه سوت خودش رو روی زمین اینور اونور میندازه و پا به زمین میکوبه و قهر میکنه. تا یه آهنگی پخش میشه میبینم داره بی اختیار خودش رو تکون میده. یاد گرفته کله هم میزنه. تا میگیم ایلیا کله بزن. کله اش رو میاره جلو و میزنه به کله مون. به نینی تو آینه هم که خودش باشه کله میزنه. وقتی میگیم نینی رو ناز کن تند تند دستش رو میزنه تو آینه، یعنی نازی. ماما گفتنش هم بهتر شده. میگیم ایلیا بوس بده، خودش رو لوس میکنه و میندازه عقب که ببوسیمش.

در 14 فروردین (8 ماه و 2 روزگی) اولین دندون گل پسر قند عسل در اومد. دندون پایین(اولین دندون از وسط- سمت راست خودش). صبح که میخواستم عوضش کنم کشف کردم. هرچی به مسعود نشون میدادم قبول نمیکرد که دندونه. تا آخر شب که تو مهمونی دور از چشم من اینقده دست چپونده بود تو دهنش که تأیید کرد.

20 فروردین (8 ماه و 8 روزگی): برای اولین بار طول دو فرش رو طی کرد. حرکتش نه چهار دست و پا بود و نه سینه خیز. چهار دست و پا میشد و بعد مثل قورباغه میپرید جلو. تقریباً 10 روزی اینجوری حرکت میکرد.

24 فروردین (8ماه و 12 روزگی): از حالت نشسته بدون زمین خوردن چهار دست و پا شد.

25 فروردین (8ماه و 13 روزگی): یاد گرفت دست دستی کنه. البته خیلی خوب نمیتونست کف دستهاش رو به هم بزنه. بیشتر با یه دست میزد پشت اون دستش. وقتهایی هم که حال و حوصله نداشت دو تا دستش رو تو هم قلاب مینداخت و بالا پایین میکرد. بعد از چند روز برای دست دستی، با یه دستش روی دست یا پای یکی دیگه میزد. از 25 اردیبهشت با دیدن برنامه آقاجون سلیمون دست دستی صدا دار درست حسابی آغاز شد.

باز 25 فروردین: برای اولین بار دست گرفت به مبل و ایستاد.

30 فروردین: بعد از 10 روز حرکت قورباغه ای تونست چهار دست و پا بره. در ضمن دومین دندونشم (سمت چپی قبلی) در اومد.

9 اردیبهشت (8 ماه و 28 روزگی): از حالت 4 دست و پا با هر زحمتی که بود تونست بشینه. هی با*سنش رو اینور کرد هی اونور کرد تا تونست بذارتش روی زمین.

17 اردیبهشت (9 ماه و 5 روزگی): از حالت ایستاده تونست بشینه. اول یه ذره خودش رو میاره پایین. یه دستش رو میرسونه به زمین و بعد خودش رو ول میده.

کلاً همونجوری که می بینید تو 9 ماهگی خیلی فعالیت از خودش در کرده بچه ام. حالا دیگه تند تند همه جای خونه رو با چهار دست وپا زیر و رو میکنه. به سراغ همه قفسه ها میره. کتابها رو میریزه پایین و کیف میکنه. هر جا هم که بتونه دست بگیره میگیره و میایسته. هر چی رو مبل و میزها هم باشه پرت میکنه پایین و خلاصه که خیلی خطرناکه حسن!

چکاپ 9 ماهگی: وزن 8700 گرم، قد 71 سانت، دور سر 46 سانت
9:31 PM -- مامان
0 comments
 
درباره وبلاگ


Nini joon jooni:نام
Home:
About Me:
See my complete profile

پستهای قبلی
آرشيو
لينک دوستان
لينک فک و فامیل
Template by
Isnaini Dot Com Webstats4U - Free web site statistics Personal homepage website counter