Lilypie Third Birthday tickers

نی نی جون جونی ما

Wednesday, July 30, 2008
11 ماهگی


2-3 روزي بيشتر تا تولد ايليا نمونده و من هنوز 2 ماه رو ننوشتم. واااااي. شدم مثل بچه هايي كه شب امتحان از شب تا صبح بيدار ميمونن تا درس بخونن. منم اين روزا بايد تند تند بيام بنويسم.

كلاً بگم كه ايليا وحشتناك شيطون شده. تا چشم باز ميكنه شروع ميكنه اينور اونور رفتن تا لحظه اي كه ديگه داشته باشه از خستگي غش كنه. بعضي وقتها از خواب كه بيدار ميشه اول ميشينه بعد چشمهاشو باز ميكنه. فكر كنم از اون بيش فعال ها باشه. با بودن ايليا توي خونه واقعاً نميشه درس خوند. اما چون شير خودم هم ميخوره نميشه جايي گذاشتش. بدجور سمج مي مي شده. تا خوابش ميگيره بايد يه قلپ مي مي بخوره و بعد غش. اولين روزي كه رفت تو 11 ماهگي مامان باباي مسعود اومدن 3-4 ساعت بردنش خونه خودشون كه من درس بخونم. مسعودم كرمان بود. خيلي برام سخت بود. فكر ميكردم مامان بيرحمي هستم كه تو خونه هستم ولي بچه ام رو ميبرن نگه دارن. اولاش ظاهراً خوابش ميومده اينقده گريه كرده بود كه گذاشته بودنش تو ماشين كه برش گردونن كه تو ماشين خواب رفته بود. بعداً هم كه بيدار شده بود آروم بوده ولي خيلي مثل هميشه شاد و شنگول نبوده. خلاصه فهميديم بچه اي كه پستونك نميخوره و موقع خواب هم به جز در كنار مي مي در كنار هيچي ديگه عادت نداره بخوابه بايد بيخ ريش خودمان باشد و با هم يك جوري بسازيم. همون 3-4 ساعت ظاهراً چند تا پله هم آقا بالا رفتن و خيلي شيك برگشتن بنشينن كه مادرشوهرم گرفتنش. در ضمن ايليا هم فكر كنم داره نسبت به درس خوندن من حساس ميشه. يه مدت كه ميشينم پشت كامپيوتر مياد سرش رو ميذاره رو پاهام و ناز مياد.

همون اوايل 11 ماهگي بالاخره ياد گرفت باي باي كنه (استعداد رو ميبينين بگين ماشا...). حالا ديگه تا ميبينه يكي داره ميره بيرون تند تند دستش رو بالا پايين ميكنه. تا تو تلويزيون آقاهه ميگه خدانگهدار او داره باي باي ميكنه.

از 11 ماهگی تقریباً دیگه شبا تا صبح میخوابه و برای شیر خوردن بیدار نمیشه. شب که میگم ساعت 1 و2 نصف شب منظورمه نه 9 و 10 شب.

دوربينمون رو داره داغون ميكنه. قبلاً به ال سی دیش گير ميداد حالا به ديافراگمش. تا خاموش ميشه با انگشتش (همون انگشت اشاره) ديافراگمش رو هي باز و بسته ميكنه. در نتيجه دوربين بايد روشن باشه. روشن هم كه ميشه ديافراگم رو گم ميكنه. يه كم دوربين رو اينور اونور ميكنه پيدا كه نكرد شوتش ميكنه و ميره.

توپ بازي رو خوب ياد گرفته. ميگم شوتش كن ميندازه سمتي كه هستيم.

بامزه ترين كاري كه تو 11 ماهگي ياد گرفت گفتن "داغه" بود. خونه مامان اينا يك سيني چايي اورديم كه بخوريم ايليا هم طبق معمول ميخواست كه حمله كنه. هي گفتيم داغه داغه. يكدفعه اونم گفت. حالا ديگه همينكه سفره پهن ميشه يا ديس ميوه ميبينه يا به هر ظرف و قابلمه و بطري آب سرد و حتي خود آشپزخونه و خلاصه چيزايي كه به خوردن ربط دارن و یا میدونه نباید دست بزنه چشمش ميفته با يك لهجه يزدي و خيلي محكم ميگه داغه. نه اينكه بترسه. نه. داغه داغه ميگه و ميره سمتشون. البته بيشتر شبيه داخه ميگه. كلاً خيلي "خ" رو خوب ميگه. به چيزي كه كثيفه ميگيم اخه. اونم عين ما با تاكيد روي خ خوب ميگه.

دايي هم ميگه. بيشتر به خواهر كوچيكم و مسعود ميگه دايي. خيلي بابا و ماما نميگه. فكر كنم آخرم برگرده به من بگه زن دايي به جاي مامان.

دالي (دتي) بازي هم ميكنه. قايم ميشه و بعد مياد بيرون ميگه د...تي.

19 خرداد براي اولين بار در حاليكه داشت مسابقه گوي و ميدان رو ميديد دستش رو ول كرد و 20 ثانيه ايستاد. تا آخراي 11 ماهگي اين زمان شد 2-3 دقيقه.

اما ديگه از وسطاي 11 ماهگي با گرفتن دست به ميز خيلي سريع راه ميره. ديگه دستش به پيچ هاي گاز ميرسه و ميچرخونه. يك بار كه از بيرون برگشتيم ديدم شير گاز بازه. حالا شانس اوورديم كه من عادت دارم وقتي بيرون ميريم فلكه اصلی گاز رو ببندم.

دكوراسيون خونه همش در حال عوض شدنه. ميز جلوي مبل هاي راحتي رو كج گذاشتيم تا نتونه بره بچسبه به تلويزيون. دور تا دور بوفه صندلي گذاشتيم. وروجك ريزه ميزه از بين مبل ها يه بار رفت پشت بوفه. هيچ جور دستمون بهش نمي رسيد. اونم وقت يافته بود گرومپ گرومب دستشو ميكوبيد به شيشه بوفه. ميگفتم الآنه كه خرد بشه بريزه رو سر و صورتش. هر چي ميگفتم ايليا د د از همون پشت باي باي ميكرد و نميومد. با هزار زحمت و كلي جابجا كردن ميز و صندلي دست بابايي بهش رسيد و كشوندش بيرون. بعد از اون، صندليها رو چنون چسبيده گذاشتيم كه دستش به بوفه نرسه.

يك عادت خيلي بد هم پيدا كرده كه همچنان ادامه داره. اونم اينه كه هر چي غذا بهش بديم شوت ميكنه بيرون. خونه زندگيمون رو به كثافت كشونده. فرش ها، مبل ها و خلاصه همه جا. از سوپش گرفته تا آبميوه و آب و حتي بعضي وقتها آخرين پك مي مي رو. با تمام وجودش چند بار پشت سر هم اين كار رو ميكنه كه نكنه خداي نكرده يه ذره غذا تو دهنش بمونه و بره تو گلوش پايين. قبلاً كافي بود قاشق بره تو دهنش. ديگه غذا رو فرو ميداد. براي همين منتظر بودم گريه كنه يا خوابش بگيره و خميازه بكشه منم تند تند ميكردم تو دهنش. يه بارم مسعود جاروبرقي رو روشن كرد هي ميبرد بالا هي پايين. اونم از ترس دهنش باز ميشد و من قاشق غذا رو ميكردم تو دهنش. اما حالا با اين كار جديدش حريفمون شده. تصور كنيد ميخواين برين مهموني و تيپ زدين و غذاي ايليا هم مونده. ديگه گفتن نداره چي ميشه و البته منم كه اعصاب ندارم حسابش رو ميرسم. آخه چقدر ميتونم تحمل كنم. گفتم جاروبرقي. از جاروبرقي ميترسه. در عين حال چيزي باشه و ايليا بهش دست نزنه استغفرا.... به خاطر همين مياد بهش دست ميزنه و بعد چهار دست و پا فرار ميكنه ميره تا تو آشپزخونه. دوباره يه كم سرك ميكشه و مياد دست ميزنه و باز فرار.

4 تير هم كه روز مادر بود. همسر بنده هم مثل خيلي از شما ها تا سال قبل ميگفتن روز مادره و روز زن نيست و كادو بي كادو و ما ميگفتيم امسال حتماً ما رو بسي شرمنده ميكنن. اما ايشان از رو نرفتن و گفتن مامان ايليايي و هر چي ايليا گفت. بچه ام هم كه سوزنش گير كرده بود رو داغه و در نتيجه كادو بي كادو. اما ايلي گلم يه كادوي خوشگل به من داد. يه مرواريد سفيد كوچولو. بعد از 2-3 ماه كه از در اومدن دو تا دندون پاييني گذشته بود دندون بالايي وسط سمت راست خودش در اومد (يعني در 10 ماه و 23 روزگي). نا گفته نمونه كه من هم خيلي تلاش كردم كه تا روز پدر ايليا بگه سرده سرده و همين رو باعشق تمام تقديم بابايي كنم اما نگفت و من مجبور شدم بابايي رو با كادوهاي جداگانه از طرف ايليا و خودم خجالت زده كنم (تازه اونوقت ميگن زن سالاريه. خوبه والله. مرد سالاري بود ديگه چي ميشد.)


چكاپ 11 ماهگي:

وزن 9600 گرم قد 75 سانت دور سر:46/5 .(نميدونم چرا هي كم و زياد ميشه. حتماً بد اندازه ميگيرم از بس كه وول ميخوره)
12:13 PM -- مامان
0 Comments:
Post a Comment
<< Home
 
 
درباره وبلاگ


Nini joon jooni:نام
Home:
About Me:
See my complete profile

پستهای قبلی
آرشيو
لينک دوستان
لينک فک و فامیل
Template by
Isnaini Dot Com Webstats4U - Free web site statistics Personal homepage website counter