|
Tuesday, February 6, 2007 |
|
سلام. همين اول بگم که اونقدرها هم که فکر می کردم نی نی جون ما بی آزار نبوده . بعد از نوشتن پست قبلی اون حالت تهوع ها شروع شد و البته نه خیلی زياد ولی دائما بايد يه آدامس تو دهان بنده باشه. هفته پيش مامانم 5-6 روز اومد پيشم، بعدشم چند روز مادرشوهرم . خلاصه کلی خوش خوشانم بود. همش خوردم و خوابيدم. اما بعدش وقتی همه رفتن يکدفعه درد دست وحشتناکی گرفتم. 2 روز دست راستم ویه روزم دست چپم. خيلی درد کشيدم. نزديک يک کيلو هم وزنم کم شد. بعد از اين 2-3 روز حالت تهوعم خيلی بيشتر شده. خيلی برام عجيبه آخه الآن تو هفته 14 هستم وهمه می گن بايد کم کم ويار تموم بشه ولی مال من تازه داره اوج می گيره. بابايی مِگه قربونش برم بچه ام هم مثل خودم دل سنگين و دقيقه نوديه. حالا تازه يادش اومده که حالی به احوالات مامانش بده. بعد هم که میگم حداقل يه ذره دعواش کن ، کلی قربون صدقه اش میره و در نهايت برای خالی نبودن عريضه ميگه نینی جون حالا تو هم يه کم کوتاه بيا. مرسی بابايی با اين دعوا کردنت!! ببين نینی از الآن داری پا تو کفش ما میکنی ها حواست باشه قربونت برم |
2:47 PM -- مامان |
|
|
|
|
|
|
|