Lilypie Third Birthday tickers

نی نی جون جونی ما

Monday, July 14, 2008
10ماهگی ایلیا گوگولی

تا اینجا گفتم که ایلیا دیگه آروم و قرار نداره. تا چشم باز میکنه میبینیم مثل کله قند وسط لحافش نشسته. اگه دیر غافل بشیم هم از زوی تخت افتاده پایین. آخه من عادت نکردم ایلیا رو توی تخت پارکش بخوابونم و هنوزم که هنوزه روی تخت خودمون میخوابونیمش. تا حالا دو بار افتاده. اولین بار از تخت مامانم اینا. طفلی خیلی ترسیده بود و گریه کرد.از اون روز کنار تختشون با لحاف براش سرسره درست کردم که اگه بیدار شد و نفهمیدم بتونه بیاد پایین. اما تا مدتی بیدار که میشد به لبه تخت که میرسید میایستاد و با چشمای مضطرب من رو نگاه میکرد. اما حالا دیگه یاد گرفته و بعضاً تا میرسیم میبینیم از اتاق اومد بیرون. یه بارم تو خونه خودمون من و بابایی داشتیم نماز صبح میخوندیم. در عرض 2-3 دقیقه تو خواب اونقدر غلتید که گرومپی افتاد. بیدارم که میشه دیگه یه لحظه نمیشینه بازی کنه. روروئک که به هیچ وجه دیگه حاضر نیست بره توش. آخه اصلاً نمیتونه با روروئک بره. به خاطر همین اون تو اسیر میشه و دیگه نمیذاره بذاریمش تو روروئک.

گاهی وقتها چند دقیقه ای پای تلویزیون میشینه. برنامه آقاجون سلیمون و مسابقه گوی و میدان رو بیشتر از همه برنامه ها دوست داره. هر جای خونه هم که باشه تا آهنگ پیام های بازرگانی به گوشش میخوره خودش رو بدو بدو میرسونه.

حساسیت:

نسبت به سه چیز حساسیت خاصی داره. دفتر کتاب، جانماز و سفره. تا یکی از اینا رو میبینه خودش رو میکشه که برسه بهشون.همین که میبینه داریم آماده نماز میشیم میاد و جانماز را تکون میده و مهرش رو پیدا میکنه و سه سوت میبره سمت دهنش. به خاطر همین همیشه مهرمون تو دستمونه. ولی باز امیدش ناامید نمیشه. میشینه همینکه میریم سجده خم میشه و مهر رو میبینه و ذوق میزنه. دوباره که بلند میشیم میبینه نیست ولی اونقده نجیبه که هیچی نمیگه. همینطور میشینه تا دوباره بریم سجده. گاهی هم اونقدر میاد تو دست و پامون که 20-30 درجه قبله مون عوض میشه. دفتر کتاب و سفره هم که دیگه گفتن نداره.


عوض کردن:

عوض کردنش خیلی سخت شده. گاهی وقتها نیم ساعت طول میکشه. آخرم نمیذاره تا میخوابونمش میغلته و میشینه. این کارش کلافه ام میکنه. هر چی داد میزنم افاقه نمیکنه. چند بارم شده که یه ذره همچین کتک کاری هم کردیم. اما به جای گریه غش غش میخنده و فکر میکنه دارم باهاش بازی میکنم. هر بارم باید یه چیز جدید بدم دستش تا آروم بگیره. دیگه کارم به جایی رسیده که گاهی وقتها فلش و جزوه های نازنینم رو حاضرم بدم دستش تا بتونم عوضش کنم. گاهی هم تلویزیون اتاقش رو روشن میکنم و اگه شانس بیارم پیامهای بازرگانی پخش میشه و آروم میگیره. بعد از تعویضم تا میرم دستم رو بشورم و بیام همه چیز رو پرتاب کرده این طرف و اون طرف و رفته.

پر و پاچه:

از پر و پاچه هم خیلی خوشش میاد. مال هر کی هم باشه فرق نمیکنه (البته باید خانم باشه ها). سه سوت کله اش رو میاره پایین که لیس بزنه. یکدفعه خواهرم شلوارک پوشیده بود ایلیا هم گیر داده بود به پای او. دیگه بابام کم کم غیرتی شده بود و میگفت پاشو برو شلوار بپوشJ. اون خواهرم هم همینطور. چون حامله است (البته الآن بچه اش 40 روزش هست!) و پیراهن میپوشه از دست ایلیا آسایش نداره. هی باید فرار کنه و بره یه جای دیگه بشینه. یه عشق خیلی بدش انگشت شست پای ملته. اعصابم سر این موضوع به هم ریخته. تا غفلت کنم رسیده به پای یه نفر و خوب اونم که حواسش نیست و ایلیا هم انگشت پای اونو کرده تو دهنش. البته اکثراً مواظبم و با یه جیغ بنفش مانع این کار میشیم ولی نمی دونم این کثافت کاری رو چه جوری از تو کله اش در کنم. چیزی نیست که بشه گفت دو بار که کرد و حساسیت نشون ندادیم بیخیال میشه.

حمام:

از حمام دستشویی خیلی خوشش میاد. تا میبینه چراغ حموم روشنه میاد پشت در میشینه و میخواد بره تو حمام. دستشویی هم همینطور. تا میریم دنبال سرمون میاد. اگه در رو باز بذاریم که همینطور چهار دست و پا میاد. اگرم ببندیم که زار زار میشینه گریه. یکدفعه اینقدر گریه کرد و منم اون تو جیغ کشیدم که بسه که دیگه داشت غش میکرد. اعصابم رو خرد کرده بود. از اون روز نمی دونم ترسیده چی شده که تا میخواد بیاد تو میگم ایلیا بشین سه سوت میشینه. دوباره اراده میکنه بیاد میگم بشین میشینه. یه ذره هم همچین ازم ترسیده. تا میخواد به چیزی دست بزنه خواهرم میگه مامان! سه سوت میشینهL.

انگشت اشاره:

انگشتای اشاره اش هم نقش مهمی تو زندگیش دارن. همش داره با اونا کار میکنه.چیزای ریز رو با اونا امتحان میکنه. مثل دنبال کردن مورچه ها و له کردنشون. یا دونه های ماش و عدس که احیاناً تو آشپزخونه روی زمین افتاده اند. اونا رو برمیداره و سه سوت به سمت دهنش. هر وقت میبینم نشسته و چشم دوخته به من و با دهان بسته داره لبخند بهم تحویل میده میفهمم یه چیز تو دهنشه.

حرف زدن:

دایره لغاتش روز به روز بیشتر میشه. تا پایان 10 ماهگی:

- بابا

- ماما. که فکر کنم منظورش می می هست نه مامان. چون هر وقت خوابش میاد هر جا که هستم پیدام میکنه و با حالت التماس بهم آویزون میشه و میگه ماما.

- دَدَ- همون دد خودمون.

- دَ...دَ. این یکی یعنی دست دست.

- تِغای تِغای. خیلی با نمک و سر زبونی میگه. بچه ام آلمانیش خوبه. هر چی مامان باباش در این زمینه استعداد نداشتن اون فکر کنم استعدادش خوب باشه.

- نچ نچ- تا یه کار بدی میکنه و نچ نچ میکنیم اونم همراه ما شروع میکنه.

قلدر خان:

قلدر هم شده. هر چی میخواد اگه بهش ندیم سه سوت قهر میکنه. دو مدل هم داره. مدل اول اینه که چهار دست و پا به همراه تکون دادن کله و غرغر کردن و گریه صحنه رو ترک میکنه و میره. کاهی میخوره به بن بست دوباره مسیرش رو عوض میکنه و ادامه میده. گاهی اونقدر میره که یادش میره به خاطر چی داشته میرفته و با خنده بر میگرده. گاهی هم اونقدر ادامه میده که تسلیم میشیم. مدل دوم هم اینه که همونجا که نشسته خودش رو پرت میکنه عقب و خوابیده پاهاش رو میکوبه به زمین. این کارش خیلی خطرناکه. مثلاً یکبار خواهرم از مدرسه اومده بود. ایلیا هم اونو خیلی دوست داره. بدو بدو رفته بود پیشوازش. خواهرم هم شروع کرده بود از امتحانش گفتن و ایلیا رو تحویل نگرفته بود. من اومدم بغلش کنم بهش برخورد. خودش رو پرت کرد عقب و کله اش خورد به دیوار.

گردالی:

از چیزای گرد خیلی خوشش میاد. تو اسباب بازیهاش همش با توپهاش و چرخ های ماشین و موتورش بازی میکنه. تو کوچه خیابان زل میزنه به طایرهای ماشینا. از خسرو معتضد هم خیلی خوشش میاد. تا میبینتش کلی لبخند بهش تحویل میده.

غذا:

غذاهاشم دیگه مشخصه. روزی 2 بار سوپ (که محتویاتش 3-4 رقم از بین هویج، کدو، نخودفرنگی، لوبیا سبز- برنج،سیب زمینی، رشته، جو- و لوبیا، نخود و عدس و ماش انتخاب میشه) یکبار حریره. یک در میان زرده تخم مرغ که حتمیه. اضافه بر اون گاهی نون وماست که اخیراً نعنا هم اضافه میکنم، گاهی سرلاک. اون وسطها گاهی میوه مثل سیب، موز، طالبی، انبه (که خیلی دوست داره)، آب هندونه و گل خواصی (بخصوص بعد از خوردن زرده). یه چند بارم کمپوت زردآلو. البته فکر نکنید خیلی خوش خوراکه. میکشه من رو تا در طول روز یکی از اینا رو بخوره. الآن که دارم تایپ میکنم میبینم یک ماهی میشه که سیب و موز لب نزده. اگه بچه خیلی خوبی هم باشه در طول روز 100-12- سی سی اب یا عرق بید و شاطره میخوره (دکترش گفته باید آب زیاد بخوره). این مدت هم یه کم همچین گلاب به روتون بود. آزمایش دادیم مشکلی نبود. فکر کنم به خاطر دندوناشه. آخه کلاً آب از دهنش اویزونه. دکتر گفت بهش گوشت قرمز نده. گوشت مرغ با ماش و جو بپزم و ماشش رو له کنم و با آبش بهش بدم. حریره سنجد (3 تا سنجد به جای بادوم) یه کم آبغوره و اگه کشک مطمئن سراغ داریم نون ساندویچی با کشک بهش بدم که البته من فقط دو تای اول رو دادم.

پستونک هم دیگه نمیخورهL. خیلی ناراحتم. من عاشق بچه هایی هستم که پستونک میخورن.

غریبی کردن:

غریبی کردن هاشم بیشتر شده. تا یکی غریبه میبینه. لباش رو به هم فشار میده و غر میزنه و کم کم لباشم ورمیچینه.

پیشرفت حرکتی و استعدادی!:

از روزای آخر 10 ماهگی هم دو سه قدم در حالیکه دستش رو به میز میگیره جابجا میشه. یا اگه مثلاً به صندلی اویزون باشه، آروم آروم خودش رو آویزون میز میکنه. اول یکی دست. بهد کمی تغییر وضعیت بدن. بعد هم اون یکی دست.

خواهرم تو اتاقش یه پوه آویزون کرده. اون رو میشناسه. تا میگیم پوه کو نگاه میکنه و ذوق میزنه. ولی نمیتونه تشخیص بده پوه های دیگه هم همون پوه اند. فقط اون رو به اسم پوه میشناسه.

ساعت رو هم همچین یه کم تشخیص میده (البته از نوع پاندول دارش)

دکتر ایلیا

چکاپ 10 ماهگی:

وزن:9200 گرم. قد:73 سانت دورسر:47 سانت

کمک:

میشه چند جایی که لوازم تولد دارن رو معرفی کنید. همچنین چند تا اسباب بازی فروشی خوب رو. هفته دیگه دارم میام تهران خدمت استادم و کوچه بازار.

10:00 AM -- مامان
3 Comments:
  • At July 14, 2008 at 5:06 PM, Blogger شاینای مامان said…

    salam
    esme dokhtare man shina ast va man ham mikham barash weblig besazam . az ghalebe shoma khosham amad ama in ghaleb ro dar blogspot nadidam mishe man ra rahnamaii konid.
    par77par77@yahoo.com
    ba tashakor

     
  • At July 20, 2008 at 8:54 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام خانمی. ممنون از اینکه تو جشن تولد دخترم شرکت کردی و مرسی از تبریکت.
    راستی خانم گل چیزی به یکسالگی ایلیا جون نمونده ها! یه خورده فرز تر باش دیگه. بهتره تا قبل از تولدش خاطرات ماههای قبلش رو بنویسی و بعد هم یه تولد وبلاگی خوشگل واسش بگیری. خلاصه که ما منتظر تولد گل پسر نازمون هستیم. ببوسش.

     
  • At July 24, 2008 at 12:41 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام عزیزم
    داره به تولد ایلیا نزدیک می شیما .... بیا بگو برای تولدش می خوای چی کار کنی ... کارهای ایلیا دقیقا مثل آئین می مونه ... عوض کردنش که کپی آئین هستش

     
Post a Comment
<< Home
 
 
درباره وبلاگ


Nini joon jooni:نام
Home:
About Me:
See my complete profile

پستهای قبلی
آرشيو
لينک دوستان
لينک فک و فامیل
Template by
Isnaini Dot Com Webstats4U - Free web site statistics Personal homepage website counter