Lilypie Third Birthday tickers

نی نی جون جونی ما

Sunday, April 8, 2007
سونوگرافی
بالاخره تعطیلات عید هم تموم شد و به سلامتی دوباره درس و دانشگاه و حرص خوردنها آغاز گردید. عید امسال یه حال و هوای دیگه ای داشت. کلی مهم شده بودم. هر جا میرفتم همه کلی راهنماییم میکردن و بهم میگفتن چی بخور و چی نخور.
قبل از عید همونطور که تو پست قبلی نوشته بودم یک آنفولانزای خفن گرفتم. هنوزم که هنوزه یه ذره نگرانم. با وجود اینکه بعد از اون رفتم سونوگرافی و دکتر گفت همه چیز خوب و طبیعیه بازم دلم آروم نمیشه. امروز که داشتم ایمیلام رو چک میکردم (این دو-سه هفته حتی چک میل هم تعطیل بود) خوندم که هفته 19 (یعنی دقیقاً همون هفته ای که من مریض بودم) هفته مهمیه وکلاً تو مغز مکانهایی برای حس های شنوایی، بینایی، چشایی و... تشکیل میشه و دوباره دل من پر از آشوب شد.
خوب بگذریم. تو این دو هفته عید نینی مون خیلی خوب رشد کرد (به عبارتی شیکم بنده خیلی خوب رشد کرد، از نینی که خبر درست حسابی ندارم). همونطوری هم که گفتم سونوگرافی هم رفتم. روز 9 فروردین. از استرس داشتم میمردم. نمیدونم چرا افتاده بود تو کله ام که نینی دستی پایی چیزی نداره. تو مطب این فکر احمقانم رو به بابایی هم گفتم. کلی بهم دلداری داد ولی خودش هم به شدت ترسید و رفت توی فکر. اینم رو بگم که یه ایل و تبار همرام اومده بودن مطب. چون دیگه طاقت نداشتن. بعد از 1 ساعتی معطل شدن که صدام زدن، من و بابایی و مامانم خواستیم بریم تو که خانم منشی هیچکدومشون رو راه نداد و من تنهایی رفتم. بازم رفته بودم پیش همون دکتر بداخلاق. دیدم حالا که هیچکی نیست حداقل خودم نینیم رو ببینم. خلاصه با ترس ولرز گفتم میشه ببینمش و دکتر هم مونیتورش رو چرخوند ولی هیچی حالیم نشد. اصلاً نتونستم تو این سیاه سوله ها بفهمم نینی کجاست. خلاصه دکتر شروع به برانداز کردن نینی مون کرد و گفت همه چیز طبیعیه. این وسطا مامانم بالاخره از دست اون خانم منشی فرار کرده بود و به ما ملحق شده بود و بابایی هم پشت در هی به خواهر کوچیکم میگفت دعا کن. خلاصه با حرفی که قبل از سونو بهش زده بودم کلاً دختر- پسر بودن یادش رفته بود بعد هم که فهمید سالمه دوتا کیک کوچولو خرید و بردیم خونه مامان باباهامون. اما باید بگم که سمیه جون منم شدم جزء اون یک درصدی که میگفتی اشتباه از آب در میاد. بعله ! نینی جون ما به احتمال زیاد پسمله. البته دکتر گفت صد در صد نیست و تا هفته 24 باید صبر کنم ولی از روی ظاهرم هم همه میگن گل پسر قند عسله. خلاصه که سمیه جون این پیشگوییت باعث شد یه چند دست لباس و آلبوم دخترونه رو دستمون باد کنه. اما بابایی میگه اشکال نداره بالاخره از 3 تا بچه یکیشون دخمل میشه دیگه. تعداد رو دارین که!
از شنبه 11 فروردین هم تکونای کاکل زریمون رو دارم حس میکنم. یعنی فکر کنم مشابه این تکونها رو قبلاً هم حس کردم ولی شاید هفته ای یکبار بوده. برای همین مطمئن نبودم مربوط به نینی باشه. اما از شنبه دیگه هر روز روزی چند بار تِپ تِپ میکنه. میگم تپ تپ آخه هنوز اونجوری که باید تکوناش محکم نیست. خیلی آرومه و گاهی وقتا کلی تمرکز میخواد. هر دم به ساعت هم بابایی و بقیه میپرسن تکون خورد و من باید گزارش لحظه به لحظه تکونای گل پسرم رو بهشون بدم.
خیلی حرف زدم. تو پست بعدی حتماً از عکس العمل استادم وقتی شنید داریم نینی دار میشیم میگم.

راستی برام خیلی دعا کنید. به نظرتون تب تو هفته 19 میتونه باعث بشه نینی خدای نکرده خدای نکرده مشکل جدی مثل ناشنوایی و نابینایی پیدا کنه؟
11:36 AM -- مامان
10 Comments:
  • At April 8, 2007 at 2:30 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام مامان نی نی جون جونی
    خوبی؟ این قدر نگران نباش هیچ اتفاقی نمی افته. من تو اینترنت که سرچ می کردم چیزی از تاثیرات تب بر روی جنین پیدا نکردم. در ضمن به سونوگرافی هم اعتماد کن. اگر همه چیزو تایید کرده پس بدون که مشکلی نیست. راستی مثل اینکه امسال ساله پسره. حالا ماها چطوری عروس پیدا کنیم؟ هیچ کس دختردار نشده.

     
  • At April 9, 2007 at 2:13 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام عزیزم نی نی خوشگلت مبارک ظاهرا امسال سال پسره تو هفتمین نفری هستی که شنیدم پسمل داری امیدوارم که سالم باشه درمورد تب هم فکر نکن منم اوایل بارداری دو سه بار حسابی با حشره کش کار کردم که بعدش فهمیدم خیلی ضرر داره و سیستم عصبی جنین آسیب میرسونه بی خیال به این چیزها فکر نکن و به خدا بسپار

     
  • At April 10, 2007 at 11:27 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام خانومي. حسابي مباركه. هم سال نو، هم جنسيت ني ني و هم تكونهاش. ايشالله كه هر دوتون صحيح و سلامت باشيد

     
  • At April 13, 2007 at 12:29 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام خانمی
    به به...مبارکه......پس نی نی جون شما هم پسره.ایشالله که همیشه صحیح و سلامت باشه
    در مورد تب خیلی نگران نباش ایشالله که چیز خاصی پیش نمیاد. توکلت به خدا باشه

     
  • At April 15, 2007 at 10:53 PM, Anonymous Anonymous said…

    مامان حساس و نگران چطوره؟
    به اين افكار منفي اهميت نده خانمي. همه مامانها اين وسواس رو تو زمان بارداري دارن حالا اگه تو سرما هم نميخوردي يه بهونه ديگه واسه فكراي الكي پيدا ميكردي به خدا توكل كن و مطمئن باش اون كه بوجودش آورده خودشم حفظش ميكنه. فقط مراقب خودت باش و به ني ني برس...
    باشه؟
    آفرين دختر خوب

     
  • At April 15, 2007 at 11:01 PM, Anonymous Anonymous said…

    راستي با تبادل لينك موافقي؟

     
  • At April 16, 2007 at 10:27 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام
    خوبید؟! با اجازه تون یک سری به وبلاگتون زدم! مثل این که شما هم مثل من دانشجویید! من که استادم جوری باهام حرف زد که منظورش این بود که چرا باهاش هماهنگی نکردم!!!!
    نگران تب نباشید خود نگرانی و دلواپسی بدتره برای کوچولوی کاکل زریتون!
    سراغ ما هم بیایید خوشحال میشیم!!!

     
  • At April 16, 2007 at 10:36 AM, Anonymous Anonymous said…

    salam mamane mehrabun pas shoma ham rafti tu safe pesar darha mobarak bashe azizam...manam mesle to somaie jun vasalm gofte bud dokhtare lebasai surati dokhtarune vasash gerefte budam...ke hesabi khord tu zogham...
    iekam dige sabr kon khanumi bebin unghadr behet lagad bezane ke asabet gahi vaghta khurd mishe...
    shad bashi...

     
  • At April 16, 2007 at 11:52 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام. باز هم یه مامان دیگه. اونم مامان یه پسر. از آشناییتون خوشحالم. امیدوارم حال خودت و پسرت خوب خوب باشه.

     
  • At April 24, 2007 at 3:35 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام عزیزم
    امیدوارم حال خودت و پسر گلی خوب باشه فکر کنم خیلی سرت شلوغه!!!!ایشالله که موفق و سلامت باشی

     
Post a Comment
<< Home
 
 
درباره وبلاگ


Nini joon jooni:نام
Home:
About Me:
See my complete profile

پستهای قبلی
آرشيو
لينک دوستان
لينک فک و فامیل
Template by
Isnaini Dot Com Webstats4U - Free web site statistics Personal homepage website counter