Lilypie Third Birthday tickers

نی نی جون جونی ما

Tuesday, May 15, 2007
حال و احوال بارانی
خوب! هفته 27 هم تموم شد و من و نینی وارد هفته 28 شدیم. فقط 3 ماه دیگه مونده تا نینی ناز من به دنیا بیاد. تو هفته 26 يک مشکل کوچولو برام پیش اومد که چون تا شب ادامه پیدا کرد دکترم گفت شب بیا بیمارستان برای معاینه. قبلاً هم از این مشکلها پیدا کرده بودم و چیزی نبود، نینی هم خوب تکون میخورد برای همین خیلی استرس نداشتم. اتفاقاً اون شب بابایی هم نبود. این ترم هفته ای دو روز (سه شب) میره یزد و من خونه خواهرشوهرم بودم. خلاصه با مامان بابایی که اونجا بودن ساعت 10 شب رفتیم بیمارستان. دکتر گفته بود برم اتاق زایمان تا بیاد برای معاینه. اونجا دو تا خانم بودن که داشتن آماده میشدن برای دنیا اومدن نینیهاشون. با دیدن اونا کم کم استرس پیدا کردم. فکر میکردم الآن نینی ما هم دنیا میاد. داشتم از ترس سکته میکردم. خلاصه بعد از یکربع دکتر اومد برای معاینه. حالا مگه صدای قلب نینی در میومد. دیگه رسماً داشتم از ترس میمردم که یکدفعه یه صدای تلپ تلوپ به گوشم رسید. خدا رو شکر که چیزی نبود و مشکلم هم برطرف شد. اون شب یه حال عجیبی داشتم. از اون روز همش به وقتی فکر میکنم که قراره نینی به دنیا بیاد. از یه طرف دلم میخواد زودتر بیاد بغلش کنم نازش کنم بوس بوسیش کنم . تازه کمردردام هم شروع شده. شبی صد بار بیدار میشم و از این دنده به اون دنده. یعنی به طور کلی یه دفعه از هفته 26 به طور کاملاً محسوسی راه رفتن برام سخت شده. اما از طرف دیگه هم میبینم دلم برای تکونا و شیرجه رفتناش تنگ میشه. دلم برای وقتایی که باهاش حرف میزنم و اونم با یه لگد جانانه جوابم رو میده تنگ میشه. خلاصه که نمیدونم دعا کنم این ایام زودتر بگذره یا نگذره.
راستی فکر کنم افسردگی پیش از زایمان گرفتم. نمیدونم چم شده. زرت زرت گریه میکنم. این هفته بیشتر شبا یا روزا سر هر موضوع کوچیکی (که اغلبم مربوط به پروژه و جواب ندادن برنامه هامه) زدم زير گریه. اونم چه گریه ای. چون بابایی هم نیست که آرومم کنه وتنهام گریه هام دیر بند میاد. خلاصه فکر کنم این هفته اعصاب نینی رو خیلی خط خطی کردم ولی باور کنید دست خودم نیست. اصلاً هم نمیفهمم چرا اینقدر اعصابم خرده . البته این روزا بیشتر تو خونه هستم. یعنی چون خیلی سنگین شدم (ماه پیش 3/3 کیلو اضافه کردم و در کل تا حالا 9 کیلو) با استادم صحبت کردم و قرار شده از این به بعد تو خونه رو پروژه ام کار کنم. نمیدونم این خونه نشینی سبب افسردگیم شده یا اینکه چون یه هفته هست بابایی رو ندیدم و یا ...
میخواستم آخر هفته هم با قطار برم یزد که به خاطر ترس از تکونای قطار کنسل شد. این هم بهانه ای بود برای گریه های بعدازظهر امروز من! خلاصه که فعلاً حال و احوال همی بسی بارانی است. برام دعا کنید.
پ.ن.: یادم اومد که هفته پیش دیدم نینی به مدت یک ربع داره تکونای منظم از خودش در میکنه. یه لحظه دو ریالیم افتاد که تکونای منظم یعنی سکسکه. قربونش برم. نمیدونم چی خورده بود که داشت صبح کله سحر ساعت 5 سکسکه میکرد. خلاصه بعد از يکربع که همچنان سکسکه گل پسر ما ادامه داشت بهش گفتم پسرم یه دقیقه نفست رو نگه دار سکسکه ات تموم میشه و همون وقتم تموم شد. کلی ذوق کردم. میدونم پسرم نفهمید چی گفتم و عکس العملش اتفاقی بود اما من که حسابی کیف کردم.
2:27 PM -- مامان
9 Comments:
  • At May 15, 2007 at 2:45 PM, Anonymous Anonymous said…

    چه عجب كجايي خانومي؟ كم كم داشتم نگران ميشدم. خوشحالم كه حال خودت و ني ني خوبه. همه دلايلي كه گفتي علت زودرنجي تو شده ولي سعي كن به ني ني فكر كني كه هميشه باهاته و تو هم مسئول اون هستي پس نبايد خودتو ناراحت كني اين روزا كه بگذره افسوس ميخوري كه سر هيچ و پوچ خودت رو اذيت ميكردي.
    مواظب خودت باش عزيزم همينطور مراقب گل پسر نازت

     
  • At May 15, 2007 at 6:13 PM, Anonymous Anonymous said…

    salam mamane nini joon jooni! mamnoon ke be khoneh ma ham oomade boodi! azize delam babaye nini ham zood miad chera ghosse mikhori? mabada ghande asalet ham naraht beshe yehoo... moragebe khodet bash, be nini khoshgelet ham salam beresoon...

     
  • At May 16, 2007 at 7:57 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام عزيزم
    آخي قربون اون سكسكه كردنش برم من...ايشالا هميشه سلامت باشي و باباي ني ني هم بيشتر پيشت باشه تا خوشحالتر باشي.من خودمم هر وقت باباي ني ني نيست همينجوري مي شم.

     
  • At May 17, 2007 at 8:26 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام مامانی . خوبی ؟ نی نی خوبه ؟ به خدا باهات قهر نیستم خیلی هم دوست دارم. فقط سرم یه کمی شلوغه .
    نی نی گولو رو از قول من یه نازش بده از رو شکم . مواظب به خودت هم باش چشم به هم بزاری تموم میشه

     
  • At May 18, 2007 at 2:04 PM, Anonymous Anonymous said…

    salam khanumi khoshhal ke un moshkelet chize khasi nabude..bishtar esterahat kon va movazebe khodet bash.....

     
  • At May 19, 2007 at 8:53 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام مامان نی نی جون جونی
    خوبی؟ این افسردگی های طبیعیه. من هم چند وقتیه که دچارش هستم. از هر چیزه بی خودی گریه ام می گیره. حالا یا تغییرات هورمونی یا نگرانی های مرتبط با نی نی هامون. خلاصه راحت باش. به خودت هم سخت نگیر.
    مواظب خودت باش.

     
  • At May 22, 2007 at 9:21 AM, Anonymous Anonymous said…

    salam maman nini jun
    khubi?
    hanuz ham hal o havat barunie? midunam chi migi............manam kheili vaghta injuri misham.
    be akhare safaret ham dige chizi namunde ,ishallah kheili zud hame chi be khubi o khoshi tamum beshe

     
  • At May 27, 2007 at 11:51 AM, Anonymous Anonymous said…

    ااااااااااا منم برات کامنت گذاشته بودم کامنت من کو ؟
    به نظر من همه آدمه شکل هم نیستند و ابراز علاقه هاشون فرق میکنه من دوست ندارم بگم همه چی رو به خاطرنی نی فراموش کن ولی وقتی که خوب فکر میکنم میبینم این لحظات فقط یکبار برام ÷یش میاد ÷س فعلا حالش رو ببرم تا ببینم بعدا چی پیش میاد
    مواظب خودت باش

     
  • At June 7, 2007 at 3:15 AM, Blogger Unknown said…

    خوشحالم كه حال نينيتون خوب بودو مشكلي نبود قدر اين روزها را بدونيد كه خيلي زود تموم ميشن

     
Post a Comment
<< Home
 
 
درباره وبلاگ


Nini joon jooni:نام
Home:
About Me:
See my complete profile

پستهای قبلی
آرشيو
لينک دوستان
لينک فک و فامیل
Template by
Isnaini Dot Com Webstats4U - Free web site statistics Personal homepage website counter