Lilypie Third Birthday tickers

نی نی جون جونی ما

Monday, July 2, 2007
گزارش هفته 33 و 34
اين دو هفته اخير خيلي خيلي سرم شلوغ بود. اول هفته 33 كه از پيشرفت كار پروژه ام دفاع كردم. جلسه نسبتاً خوبي بود. فقط استاد خودم و دو تا استاد ديگه بودن. به علت ضيق وقت خيلي هم نتونستن گير بدن. اما آبروم ديگه رسماً رفت. استاداي ديگه (به جز استاد خودم) تا الآن به روي خودشون نيوورده بودن كه بنده در حال مامان شدن هستم. اما تو اون جلسه شروع شد. اولش كه هي تعارف كه بشين و اسلايدات رو توضيح بده خسته ميشي آخرش هم كه ميخواستم يه جعبه شيريني رو بردارم نميذاشتن و ميگفتن بلند نكن برات سنگينه. حالا چي كلاً يه ظرف كوچولو قطاب با يه جعبه كوچولوتر شيريني تر (براي سه نفر) بود. كلي خجالت كشيدم.
اوضاع كار وبارامونم كمي تا قسمتي قاراش ميشه. من كه كارام به مقاله اينا نرسيد. خداييش تو اين چند ماه خيلي تنبلي كردم. ميدونم بعداً خيلي وقت كم دارم و كلي حسرت اين وقتاي تلف شده رو ميخورم. مسعود هم وقت نكرد دفاع كنه. دانشگاه اونا مردادم اجازه دفاع نميده. بنابراين 2 ماه كاراش عقب ميفته. آخر هفته هم مامانم اومد و وسايلي رو كه نياز داشتم ببرم يزد جمع و جور كرديم. كلي هم خريد داشتيم. هي مسعود ميگفت مگه ميخواين برين وسط بيابون. همه اينا رو يزدم ميشه گرفت آخرش يزد نرسيده پسري دنيا مياد از بس راه ميري. ولي مگه ميشه مامانم بياد تهرون پيشم و ما يه دقيقه تو خونه بمونيم. خلاصه همه وسايل جابجا شد و ما هفته پيش (تو هفته 34) اومديم يزد. روز قبل از اينكه بيايم نميدونم چم شده بود. از يكطرف كلي خوشحال بودم چون هميشه دلم ميخواست برگردم يزد و اونجا زندگي كنم از يكطرف هم نگران بودم. آخه 9 سال بود كه بيشتر روزا تهرون و دانشگاه بودم. نميدونم ديگه چقدر ميتونم برگردم دانشگاه. احتمالاً ديگه اومدنم به دانشگاه به يك روز در ماه اونم از 7-8 ماه ديگه خلاصه بشه. نميدونم قراره پروژه ام رو چه جوري انجام بدم. اصلاً ميتونم درسم رو تموم كنم يا نه. تا حالا كه دانشگاه ميرفتم و نيني نداشتم چي بودم واي به حال بعدش. اما فعلاً تصميم دارم زياد بهش فكر نكنم تا اعصاب خودم و پسركم خط خطي نشه.خلاصه الآن 5-6 روزه كه يزديم. فعلاً بكوب مشغول جمع و جور كردن خونمون و وسايلش هستيم. اتاق نيني جون جونيمونم كم كم داره آماده ميشه. ميخوايم اگه بشه 4شنبه شب كه شب تولد حضرت زهراست مثل تازه عروسا! جهازببريم. يعني جهاز و سيسموني. يه چيز ديگه هم بگم و برم كمك. همه ميگن شيكمم خيلي پايينه. شبيه كسايي هستم كه همين امروز فردا نينيشون دنيا مياد. خلاصه اگه يه دو-سه هفته اي پيدام نشد بدونيد كه آقا پسمل ما تشريف اووردن
5:18 PM -- مامان
3 Comments:
  • At July 4, 2007 at 1:02 PM, Anonymous Anonymous said…

    salam khanumi khaste nabashi....
    ruz madar ro behet tabrik migam..., omidvaram hamishe movafagh bashi

     
  • At July 6, 2007 at 8:28 AM, Anonymous Anonymous said…

    vai che mamane falli
    khaste nabashi
    roozetam mobarak!

     
  • At July 14, 2007 at 1:55 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام عزیزم ازت خبری نیست نکنه نی نی به دنیا اومده تورو خدا زود بیا یک خبری بده
    خدا رو شکر که یزد هستید و همه چیز رو براهه و حتما تا الان وسایل پسری آماده شده ان شاا... به سلامتی حتما یک خبری از خودت به ما بده

     
Post a Comment
<< Home
 
 
درباره وبلاگ


Nini joon jooni:نام
Home:
About Me:
See my complete profile

پستهای قبلی
آرشيو
لينک دوستان
لينک فک و فامیل
Template by
Isnaini Dot Com Webstats4U - Free web site statistics Personal homepage website counter